روزی چنان سخت در آغوشم بگیر
که مردم جهان
گمان کنند مرده ام
و ندانند
که جان جهانم تویی...
کامران_رسول زاده
ز من خبر بگیر!
کارى ندارد...
کافیست صبح ها
دلت برایم تنگ شود
و بى اختیار به نقطه اى خیره شوى
و به این فکر کنى
که چقدر بى خبرى از من...!
کامران رسول زاده
منطقِ پاییز
مثل بیمنطقیِ زنی ست
که وقتی دارد از زندگی مردی می رود
موهایش را رنگ میکند
کامران رسول زاده
دستم به تو نمیرسد
حتی در شعرهایی که به دست خود می نویسم
پس همچنان
در ارتفاع دورترین استعاره ها بمان
مبـــــاد
که دست کسی به تو برسد
کامران رسول زاده
تاثیرِ پروانه ایِ حضور تو در شب هام
همین شمعی ست که دارم می سوزد
همین عمری ست که دارم از دست می رود
همین بوی گل
که دارم مست می کند
من از حضور تو در شب هام
پروانه ام
کامران رسول زاده
این منصفانه نیست
من پیر شده باشم
و تو در خیالم
درست مثل روزی که ترکم کردی
زیبا و جوان
همین شده که هیچ کس
باور نمی کند
معشوق من بوده باشی
کامران رسول زاده
تمام دنیا
محله ی کوچکی ست
که تو در آن متولد می شوی
و من
میان بازیِ بچه های محله
به عشق تو
پیر می شوم
کامران رسول زاده
به کسی که عاشق توست
بگو
هر روز
با زیباترین تعابیر جهان
بیدارت کند
من اینجا هر شب
تو را
با زیباترین تعابیر جهان
به خواب می سپارم
کامران رسول زاده
تو می توانستی تاج سرم باشی
که انگار من پادشاه عاشقان جهانم
و تو ملکه ی رشک برانگیزِ شعرها
چه فایده
حالا هر دو آدم هایی معمولی هستیم
کامران رسول زاده
دلم از تو پر است،
تو عاشقی سرت نمی شود،
بس که معشوقی و
دلم از تو پر است ...
کامران رسول زاده