تبی افتاده در شعرم، غزلْ پرشور میلرزد
شب از طوفانِ اندوهِ دلی مهجور میلرزد
دوباره کنج این خانه، از این دلشورهی مبهم
تنم در پیچ و خمهای شبی کم نور میلرزد
صدای رعشهی روحم، به گوشم میرسد امشب
که در زندانِ تاریکِ تنم محصور میلرزد
شکارش کردی و رفتی، ندیدی ماهیِ قلبم
رها در ساحلی ویران، میانِ تور میلرزد
همین از دور دیدنها، مرا کافیست از عشقت
دلم، وقتی که میبینم، تو را از دور، میلرزد
تو میآیی سراغ من، شبی آکنده از محنت
و در دستان معصومت، گلی رنجور میلرزد
کنار بستری خاکی، برایم اشک میریزی
و من هم استخوانهایم، درونِ گور میلرزد
یاشار آرمون
چشمهایم
بهمن کردستان است
و قلبم خرماپزان خوزستان
بیا و پیکر واژههایم را
با نظامیترین شاعرانهها
از جغرافیایی برهان که آبهایش
در اسارت چشمها مردهاند...
لیلا_ظفری
صبرم تهی شد وآمدم بزن به حال نیک
همصحبت تو گشته ام بزن به فال نیک
ماهی برون شدی و تو نشستی به آینه
روح از وجود من جدا شد و بخال نیک
پاداش توراهم چگونه میدهم بیا ببین
درپارک باران هم نشسته ام به بال نیک
شوخی مکن که بنفشه هم میشودحزین
زخم زبان مزن که زنده ام به قال نیک
پیوندلیلی و مجنون هم ندیده ای ببین
پیوند خورده ای تو هم باآن مثال نیک
هرچند که جسمت نسیب دیگران بشد
دردامن جعفری نشسته ای با کمال نیک
ابیات مرا ببین که زنده میشود بعشق
باروح توآمیخته ام عشق رابه مال نیک
علی جعفری
درد دارم درد روح و درد تن......۔
درد آن مردمان رنج دیده دروطن
درد دارم درد یار و درد دوست
هر چه از او رسد مار ا نکوست
درد دارم درد پدرباپینه های روی دست
یا مادری که تا سحر بر بالینم نشست
درد دارم درد آن زارع در کشتزارش۔۔۔۔
تا بارانی ببارد خوش کندآن حال زارش
درد دارم درد بی خانمان در زیر پل۔۔۔۔۔۔
دختری که زیر باران میفروشدشآخه گل
درد دارم درد امروزم ،درد فردا۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔
دردفرزندی که نمازش هی میشود فرادا
درد دارم درد ایران و حسرت تارخ
آری فرق دارد درد من بادرد شیخ
درد دارم درد نیست بلکه آرزوست۔۔۔
لقمه نانی خالی داشتن هم ابروست
درد دارم درد شعر و درد شاعر۔۔۔۔۔
این غصه مارا میکشد میدانم آخر
داودچراغعلی
غم و رنج از حد فزونم ببین
دو چشم تر و اشک و خونم ببین
همه زندگی بودم و شور و شوق
رسیدم به ساحل کنونم ببین
نه امید مانده به دنیا مرا
نه شوقی به ماندن جنونم ببین
به صورت اگرچه گل گلشنم
مبین چهرهام را درونم ببین
فروغ قاسمی
خداوندا بزرگ جهاندار عالم تویی
همه جهان فانی و پاینده تویی
مرا گر رساند، گزندی روزگار
نباشد از آن بیم، پناهم تویی
مرا گر رساند،ناامیدی روزگار
نباشد از آن بیم ،امیدم تویی
مرا گر رساند، فقری روزگار
نباشد از آن بیم، گنج ها تویی
مرا گر نباشد ،محرمی روزگار
نباشد از آن بیم،محرم تویی
مرا جز ستایش به درگاهت نشاید
مرا جز سجده به کوی ت نشاید.
حسین محمود
گر بخوانی لحظه ای من را عنایت میکنم
مخلصان را تا حریم خود هدایت می کنم
تو بخوان من را سحرگاهی شبی با سوز دل
من دعای پاک بازان را اجابت می کنم
علی اکبر نشوه
دو پروانه دو دیوانه دو عاشق
یکی چون لاله و آن یک شقایق
یکی زخم زن تار و ستارش
یکی خواند به آواز از حقایق
یکی سرمشق هر روزش بود عشق
یکی رنگین کمان سازد دقایق
ولی هر دو چنان سنگ صبوری
بسوزند و بسازند از خلایق
به طوفان و به موج و قهر دریا
به تخته پارهای در پشت قایق
نه ترس و وحشتی نی داد و فریاد
کشند آهی و پرسند ما را چه لایق
فروغ قاسمی