باید بسازیم آهنگ عاشقی را که مکدر است
قلبی را تو شکسته ای که در سیر اخگر است
دیوانه هر دو جهانم کرده ای بخوان بی وفا
راهیرا که مجنون هم رفته در من مکرر است
عمری را که تو سوختی و کشیدی کنار زاویه
من عاشقی بوده ام که اکنون هم مدور است
حق داری و که دیوانه ام خطاب کنی و ببین
من سوره هایی را نوشته ام درمن منور است
در دایره قسمتم بودیکه خود کشیدی عذاب
من هم عذابی را کشیده ام با تو مسخر است
بوسیدنت حرام شد و این رسم روزگار زشت
دنیا محل گذر گشت و ما را هم مصور است
باعشق وعاشقی خوندل خورده ام جعفری بیا
من آیه های عاشقیراچیده ام باتومسخراست
علی جعفری
ساختم ستاره ای را نهادم اسمش را سپیده
ساختم ابروانی را که چهره ی ماه را دیده
باختم هرچیزی راکه آماده ی گرفتنش بودم
گوش کن اسیردام بلاگشتم و بردنش سودم
آتشی را دیدم که بر جان و دلم شانه کشید
سوخت جان و دلم راهم به این خانه کشید
خانه ای را که جای عشق بود و جمع گرفت
جان پروانه راهم ببینکه چگونه شمع گرفت
سودی نکرده ام روزهای خودرا به نسل نالان
روزی شمرده ام روزهای خود رابه فصل آبان
ساقی شرابی داده است که نوشش نکرده ام
درآغوش روح تو هستم که بوسش نکرده ام
گفتی مرو بمانکه ازخواب گران هم برخیزیم
روزی میآید که صدف رااز نو بدریا میریزیم
بادهست وچرخش روزگار را هم ما دیده ایم
مادرحبس بودیم و باز هم به هم رسیده ایم
دستم رابگیر رهایم مکن که درقعراین چاهم
آیاتی ازعشق راخوانده ام وبا تودر این راهم
عشقی راکه دردلم انداختی وچندین ساله ام
عمرم رابه پنجاه رساندم واکنون هم بناله ام
سی سال راتحمل کردم وکاری نکرده ام بکین
آتشفشانی گشته بودم که گدازه هایم را ببین
من مهر و محبت را بجای کین گذاشتم به دل
ازبس مهربان بودم که نخواستم گزندی به مل
خوشبخت باشی و اکنون که شنیده ام نیستی
آتش زده اند بقلبی که درراه این و آن بیستی
درهرزمانی که من هستم و مینوسم از احوالت
آغوش بازکرده ام وهمواره هستم من در راهت
گرجان بخواهی و جایگاهم در منا گشته است
از مروه تا صفا رفته ام و زم زم بنا گشته است
من در طواف عشق توهم سختی ها کشیده ام
آخر که بعد از این سی سال به تو هم رسیدهام
هر چند که بیتفاوت هم رفته ای اکنون به دل
بیا دستم بگیر و بی تو هم من افتاده ام به گل
قلبت درون سینه میزند ببین من عشق اولم
هرگز جدا نگشته ام از تو ببین در صدر جدولم
حک کرده ایم نام تو را در کتیبه های این جانم
هر ازگاهی عشق می آید و جعفری من میخوانم
علی جعفری
باید بسازیم آهنگ عاشقی را که مکدر است
قلبی را تو شکسته ای که در سیر اخگر است
دیوانه هر دو جهانم کرده ای بخوان بی وفا
راهیرا که مجنون هم رفته در من مکرر است
عمری را که تو سوختی و کشیدی کنار زاویه
من عاشقی بوده ام که اکنون هم مدور است
حق داری و که دیوانه ام خطاب کنی و ببین
من سوره هایی را نوشته ام درمن منور است
در دایره قسمتم بودیکه خود کشیدی عذاب
من هم عذابی را کشیده ام با تو مسخر است
بوسیدنت حرام شد و این رسم روزگار زشت
دنیا محل گذر گشت و ما را هم مصور است
باعشق وعاشقی خوندل خورده ام جعفری بیا
من آیه های عاشقی راچیده ام باتومسخراست
علی جعفری
عشقی را با آن همه خوبیهایش رها خواهم کرد
عشق را به تو خواهم داد و دل را ودا خواهم کرد
شب راچراغ تاریک کردم و همه ستارگان خاموش
درآغوشی گرفته بوسیده تو راهم نوا خواهم کرد
عشقیراشکسته دیدمکه مجنون هم بدیده است
بر سر قبر مجنون هم ، لیلی رامن صدا خواهم کرد
دنیا دوروزاست سپیده یکی برای تویکی برای من
دراین دو روزه ببین من خود راهم فدا خواهم کرد
عاشق شدی وخبر نداری که دست وبالت بسته ای
باگریه های سوز ناک خود تو را هم ندا خواهم کرد
عشقت همین باشد و اول قدم اسیر یار باشی بیا
عمرت چگونه گذشته است و ببین ادا خواهم کرد
دیگر مرا نخواهی دید سپیده پری گشته رفته ام
من در کجا دل بسته ام و باتو هم صفا خواهم کرد
آتش فتاده بر پیروان جنگل و پرندگان سوخته اند
هر جاکه پرنده ای سوخته جعفری شفاخواهم کرد
علی جعفری
بیا که خانه عشق را بهر تو زار خواهم کرد
بیا که سایه عشق را بهر تو بار خواهم کرد
بیا که سایه دل گشت بوقت سوسن و گل
بیا که جامه عشق را بهر تو یار خواهم کرد
بیا که مایه عشق را سنجیده ام بوقت تمیز
بیاکه جان دادن خود را هم نثار خواهم کرد
بیا که ظلمت شب فزون گشت و ستاره من
بیا که نامه عشق را بهر تو جار خواهم کرد
بیا که رقص ملاییک دیده ام به وقت سحر
بیا که لاله عشق را بهر تو نار خواهم کرد
بیاکه دایه عشق را بوسیده ام به وقت دگر
بیا که نامه عشق را بهر تو خوارخواهم کرد
بیا که جعفری هم ازعشق تو پیرگشته کنون
بیا که خامه عشق را بهر تو دار خواهم کرد
علی جعفری
بشتاب به سوی عشق که از آن جهان یابی
خوش باشی و ازعشق خود هم نشان یابی
بشتاب که غرق نگاهت هم گشته اند عالم
درآغوش ما باشی و خیر انس و جان یابی
بشتاب که سیر ملاییک دیدم وخواب گران
من در عبادت بودم و تو هم سیر آن یابی
بشتاب که مهر تورا در دلم کاشته اند کنون
ازخاک دل برخواسته ام که نقش فان یابی
بشتاب که خواب بنفشه میدهی رقص آب
عشق در پیشه باشد وتو هم رقصشان یابی
بشتاب که پیوسته بود سیر محبت به نام
همگام جعفری باشی وتوهم خیرشان یابی
علی جعفری
بنویس که اتفاق افتاده آنچه را که در نظر کردی
سالهایی را نشسته ای و چرا و بر کجا هدر کردی
کائناتی را شکسته ای و کارمایی را هم ربوده ای
پروازی را نکرده بودی ببین در کجاها مقر کردی
تقدیری را که نوشته ای و بر وفق مراد ما نرفت
افسوس میخورم که گفته بودی تو هم هدرکردی
شاهینی بودی و اوج پرواز تو را هم نشان کردیم
کشتی کبوتری را که در عشقت تو هم ضرر کردی
هر چندکه گنه کاری و بخشیده ای گناه عشقت را
ما داده ایم عشقی را برای تو که در آن اثر کردی
صبری را که تو کرده بودی و مجنون هم نکرده بود
زیبا نوشته ای جعفری شعری را که تو سحر کردی
لیلی برفت و چراغ توهم خاموش شد از این نژند
باقیست سودای تو عقشی را که در آن قدر کردی
علی جعفری
امانمان رابدهید که در زندگی ضرر کردم
عذابمان رابدهید که بر بندگی هدر کردم
جمال یار رابدیدم که من عاشقش گشتم
بچند بوسه ای ثوابم دهیدکه خطر کردم
وصال محرم و نامحرم را نمیداند عشق
بمحرمی که مال من بودو من خبر کردم
بزور دیگران هم به ازدواج تو تن دادند
من از حق و باطل دیگران هم ضررکردم
کنون که قهر کردی و مرا بعرصه بکش
به خنجری را که من هم به آن نظر کردم
به آغوش شوی خود هم چگونه میغلتی
من از عمر خود را هم به بیقوله در کردم
به عالمی نظرکرده بودم که گناهی نکنم
گناه مرا گرفتند وثواب خود را دمرکردم
به غره مشو که حق باکسانت بوده است
به باطنی نظر میکن که من هم هنر کردم
صفای جانی و بدانکه هنوزم بهشت منی
درآن بهشتی که قدم گذاشتی نظرکردم
برای جعفری هم بنویسکه عاشقت گشتم
غزل سروده های تو را هم من بسر کردم
علی جعفری
خواستم که فراموشت کنم ولی نمیتوانم
خواستم که به آغوشت کنم شبی نمیتوانم
در گیر عشق کهنه ای هم گشتم و پریشانم
خواستم که ردا پوشت کنم کمی نمیتوانم
یافته ام معدنی راکه پرازگوهر وسیم است
خواستم که گوهروسیمت کنم ولی نمیوانم
لیلی برفت و مجنون هم به دنبالش بدوید
خواستم اسبی که زینش کنم دمی نمیتوانم
درشهریکه کرج نام دارد و من هم بیگانه ام
آرزوی دیدن توراهم کرده ام غمی نمیتوانم
باران بارید و گلبرگهای تو هم به نم وا شدند
برآن شبنم گلی هستم که با تو نمی نمیتوانم
تاریخ را ورق زدیم و نام عشق راهم یافته ام
باجعفری هم غزل بخوان بی تو لبی نمیتوانم
علی جعفری
غرقم بر چهره زیبا و بر قدم های پاک
ازدل مینویسم هرچه بودرقم های پاک
آلوده فعل های تو گشتم و جان میدهم
در آغوش تو هستم و با صنم های پاک
برعطر وبوی دلت هم چسبیده ام بدان
مرجان میشوم برای توبه شم های پاک
قرآن بیاورید و بخوانم از برای عشق
احسان میشوم برای توبه دم های پاک
من تشنه آغوش تو هستم و اشتیاق
خرده است تن من هم به تن های پاک
وقت هست و گرمای تنت را ندیده ام
من بوسه ای نزده ام از بدن های پاک
آغوش تو پاک است و بیا در برم بمان
شب بود و مینویسم ازحشم های پاک
با جعفری بمان و مرنجان قلب اوست
همیشه تپیده است برای نفسهای پاک
علی جعفری