غرقم بر چهره زیبا و بر قدم های پاک
ازدل مینویسم هرچه بودرقم های پاک
آلوده فعل های تو گشتم و جان میدهم
در آغوش تو هستم و با صنم های پاک
برعطر وبوی دلت هم چسبیده ام بدان
مرجان میشوم برای توبه شم های پاک
قرآن بیاورید و بخوانم از برای عشق
احسان میشوم برای توبه دم های پاک
من تشنه آغوش تو هستم و اشتیاق
خرده است تن من هم به تن های پاک
وقت هست و گرمای تنت را ندیده ام
من بوسه ای نزده ام از بدن های پاک
آغوش تو پاک است و بیا در برم بمان
شب بود و مینویسم ازحشم های پاک
با جعفری بمان و مرنجان قلب اوست
همیشه تپیده است برای نفسهای پاک
علی جعفری
گر بوسه ای توداده ای وخاموش گشته ام
اما به فکر تیر و کمانی به جوش گشته ام
نوش از لب و غنچه زیرین را هم پا گرفت
شهداز کلاله گیرم و قندش بنوش گشته ام
دردل محبت تو دارم و تابود گشتنی ایست
باعشق تو زیستم وبا نام تو کوش گشته ام
قهر از چه کرده ای و غرورت نشکنی جفاست
من ماههاست که بانام توهمجوش گشته ام
تقسیم راهم چگونه نوشتند و این خطاست
من سالهاست که باجام توغم نوش گشته ام
شهرت بعشق است و بخوان رنگ و ریا بدور
درمصلحت دل بارهاست که بگوش گشته ام
اکنون که صبرم هم تهی گشته است جعفری
هم راه تو هستم و ندیده ای بپوش گشتهام
علی جعفری
دانسته ای که به عشق و وفایت مانده ام بیا
دانسته ای که به عشق و صفایت مانده ام بیا
دانسته ای که مرگ هست ونیست درعالم جان
در عالم جان هم به عشق و نوایت ماندهام بیا
زجرم مده که چندروزی مهمان توهستم و بس
بشکن غروریکه به عشق وهوایت مانده ام بیا
فرسوده گشت آرزوهای دل که همیار کس نشد
دانسته ای که من هم شهر خزانت مانده ام بیا
بوسیدن وبویدن هم حرامم شد به شهد عشق
خورده ام قسم بمجنون در لبانت مانده ام بیا
ساقی اگر شرابی هم نمی دهد خورده ام بدان
من خسته ای هستم که درچشانت مانده ام بیا
از کوی تو هرگزم نمیرود جعفری به قهر عشق
آشتی هم توکرده ای و در روایت مانده ام بیا
علی جعفری
خوش آمدی و قلب مرا هم تو جوشان کردی
نوشیدی ازشربت عشق ماراهم تونوشان کردی
چشمان آبی وآسمان آبی را هم رقم زدی در دل
در سیرجهان هستی و دلرا هم توکوشان کردی
شعرهای عاشقی را هم که نوشتی در خفاست
میدانم عشق نهفته خودت راهم پوشان کردی
شمس تبریزی و خورشید این عالم هم هستی
از شیر و شربت عالم مستی هم دوشان کردی
فرق است میان من و توکه من عاشقی هستم
اماتوعارفی هستیکه درشعرهایت طوفان کردی
از جعفری هم پندی شنو که عاشق نامت گشت
در خلقت غزل هم هستی که تو احسان کردی
علی جعفری
آسوده باش توخنیاگر مکان دلرابه عشق توداده ام بیا
آلوده باش به گلهای زمان گلرا به عشق تو داده ام بیا
سیمین تنینی وتو نازک بدنی بشور دل رخنه کرده ای
آغوش دل بازکرده ام و سر را به عشق تو داده ام بیا
فرهادرا بکوهی سپردی و مجنون را هم بخصم عشق
در دست کسی مانده ام وخودرا بعشق توداده ام بیا
همبستر دیگران هم شدی و همسر نمودی به کشت
من در طلسم روزگار عشق را به عشق تو داده ام بیا
از باده مست نوشیدی و شب را هم چگونه سر شدی
من درعذاب گشته ام و غم را به عشق تو داده ام بیا
سخت استکه منتظر ماندن و بعشق هست و نیست
ایجعفری هست و نیست خودرابعشق تو داده ام بیا
علی جعفری
زیبا گشته ای و بیا که گریه امانم نمیدهد
تقدیرچنین رقم خوردست توانم نمی دهد
آمال و آرزوهای من هم که رفته اند به باد
هر سطر شعری رانوشته ام زبانم نمی دهد
فریاد از وجودم بلند است و خود میدانی
درخانه ظلمت نشسته ام و رهانم نمی دهد
قلبم را شکسته اند و با تیری هم زهر آلود
دست اجل برای انتقام هم کمانم نمی دهد
از جعفری مپرس که حالش چگونه گشت
درمانی که دست تو است بر آنم نمی دهد
شواری حل اختلاف و در گیر ماسوا شدم
کارنامه مرا گرفته است و عنانم نمی دهد
ویران کرده است و باغ و گلهای جوانم را
آنچه را چیده بودم دست خزانم نمی دهد
پای یک عارف درمیان وعاشق هم شداست
من شاعری هستمکه جواب عیانم نمی دهد
علی جعفری
آمدی و چشم و دلم بعشق او شکوفا گشت
درحلقه زندان بودم و دل منهم برویا گشت
استاد غزل هستی ونویدبخش مکتب عشق
درمکتب عشق چنین وچنان هم بغوغاگشت
خاک پایت هستم و قدم به نور چشمانم نه
بدیدارمجنون آمدی ارزوهایش بیغما گشت
عزیزتر هستی و شعرهایت هم به نقد عشق
نقدی کردهام که شعرهایت هم بسودا گشت
آوازه شهر تبریز هستی و شهر رنگین عشق
آنجاراکه قلم زده ای منزل حورو دورناگشت
نویدی که بمن داده اند ازشور سرودن است
از معصومه ای مینویسم که فخر آنها گشت
چشمان آبی ورنگ آسمان را هم رقم زده ایم
ازسپیده هم نوشتی بپای جعفری عنقا گشت
علی جعفری
نوشتیکه هرچه هم داری ودرذهنت جاری گشت
زخم زبان های مردم هم بود وبرایت کاری گشت
ندانستی که عاشقت هستم وروزی همکه میریم
بدون تو روز گارم چه شد که برنگت زاری گشت
بدنبال سپیده هم گشتی ونور کهکشان ها دیدی
ستاره ای بدیدی که دنباله دارش هم باری گشت
نوشتیکه غصه نخور انیس ومونست هم گشتم
دلی شکسته داری و پیش منش هم یاری گشت
من از مروارید دلت شکوفهای عشق را چیده ام
بذکر جعفری هم بپردازی که بیانش ناری گشت
فراق دوریت تا به روز قیامت اهل عذابم کرده
جهنم و بهشت را نمیخواهم که مرا داری گشت
وعده های خدا وعذاب کشیدن مردمانش دیدم
چه شوری بپاکرده است جهانش را خاری گشت
علی جعفری
میزان کرده ام انجم و ماه و خوشید و ستارگان را
در سیر فلک هستم و من بارها دیده ام پرندگان را
آغاز جنگ هست و خون ریزی بشررا در روی زمین
هزار سلسله را نوشتیم و اکنون جنگ دوندگان را
شهرها و کشورها را همه در گیر فرار از این بحران
مرگ اسرائیل هست و تو ببین معجزه روندگان را
تقویم را بنگیرد و دیگر نداردروی خوشی این دنیا
موشک وبمب واتم رابین دیده ام لشکرچرندگان را
ظهور کرده جنون بشر کسی را صدا کرده ام بیاید
بگیرد بدست خودهمه این نشانه های جوندگان را
خنثی میشود و میسح را هم با خودش می آورد
حضرت مریم را میبینم که دعا میکند برندگان را
ای جعفری فکرت به کجا رفته است درعالم خواب
چگونه تعبیر کرده ای خواب این همه شوندگان را
علمی را که به تو داده ایم مگو درحیطه این زمان
برای دردسرت نمی ارزد تو بگوی دم ازدرندگان را
علی جعفری
عاشق خامت شدم من دین و ایمانم برفت
طالب جانت شدم من عهد و پیمانم برفت
عارف رویت شدم من کاشتی دردل سخن
شاعر نامت شدم من شرح طوفانم برفت
تابع کویت شدم چون خود بدانی عاشقم
تارک کویت شدم من نقش عرفانم برفت
فاخر عالم شدی چون خاک پایت من شوم
عاشق مویت شدم من طرح برهانم برفت
پاک ومعصومی تو حتی در رواق جان من
شارع راهت شدم من شاخص جانم برفت
جعفری با نقد عشقت خود ستانی گر کنی
ناطق شعرت شدم من چشم گریانم برفت
علی جعفری