معشوق ستم چو کرد دشمن چه می کند ؟
هـر لحـظـه هـجـر او ، با من چه می کنـد ؟
من خـستـه از تـو ام مـن قـهر مــردمـم
سـودای چـشم او ، در مـن چـه می کنـد؟
امیرحسین صالحی
بر تُرک وکُرد و لُر وفارس و عرب سلامی هر بار
بر عشایر و مرزنشین و بادیه نشین هزاران بار
زجمع خلایقِ زحمتکش به کوه وبَرزَن ودشت وبیابان
جمع گردیم ومُقیم باشیم درافتخار بر آبادی میهنِمان
یکیمان سیاه ویکیمان سفید و رنگین پوستیم همگان
خُلق و خوی مهر و محبَّت می کِشاند دوستی بر سَرمان
من خوبم و توخوبی و اوخوب نیست حرفهایی سُست
بردوست وهمسایه گوی خالق یکیست،اوست برپُست
گر خدای ناکَرده دشمنی درهوس،بر تعرّض به ما
بر اتحاد زِ هر اقلیم ودیاری کُنیمش خوار و بینوا
محمد هادی آبیوَر
قافیه دستمو بسته،، نمیزاره بنویسم..
نمیزاره بسرایم..
غزلی از شعر هایم..
دیگه واژه های زیبا
تو سرم جایی نداره
مثل لیوان پر از آب
مثل ابرای بهاره
جمله ها میخوان بریزن
مثل برگ ها توی پاییز
اما برگی نمیریزه
تا نبینه،،
باد پاییزی رو هر سال...
قافیه مثال باد
شعر من مثال برگ
برگها میخوان بریزن
واژه واژه های ذهنم
اما حیف که،،
قافیه دستمو بسته،، نمیزاره بنویسم..
یادمه بچه که بودم..
تو کلاس درس انشا
جمله ها و واژههای عاشقونم
مثل برف تو زمستون
مینشست رو دفتر من،،
وصف فصل فصل سالم
دل استادمو میبرد
نامه های عاشقونم
دل دلدارمو میبرد..
توی چند ثانیه میمرد..
من میخواستم بنویسم..در
اما حیف که،،
قافیه دستمو بسته،، نمیزاره بنویسم..
شاعرم، شعرام قشنگ نیست ..
مثل سعدی
مثل خیام..
اما عین آب زلال
حس این شاعر گمنام
فرق من تو واژه هام..
فرق من قافیه هام..
فرق من سطر سطر
جمله های بیت هام..
شعر من یه انقلاب تو سرودن..
.
اما حیف که،،
قافیه دستمو بسته،، نمیزاره بنویسم..
امید امام وردی
راز دل با تو اگر فاش نگویم به که گویم تو بگو
مرهم اینهمه درد ازتو نجویم ز که جویم تو بگو
نیست در گلشن عالم گل عشقی بسر شاخه مهر
عطر عشق ازگل روی تو نبویم زچه بویم تو بگو
کی به پایان رسد این راه کجاست منزل دوست
غیر تو راه وصال ای مه من از که بجویم تو بگو
تو بگو با دل من، هر چه بگویی همان خواهمکرد
پیش تو نیست کلامی به زبانم که بگویم تو بگو
روی از من چه کشی خود به دو صد طعنه مگر
دعوت از دل ننمودی که تو باز آی بسویم تو بگو
تو بگو عشق مگر حلقه ی وصل دل عشاق نبود؟
تا به کی روی دل از دیده خونبار بشویم تو بگو
گشته عطار دلم در طلب وصل تو ای مظهر جان
ازچه آواره چنین درخم این برزن و کویم تو بگو
تا به کی شعله بسوزد دراین ظلمت تنهایی هجر
چه زمانی رسد این های من آخر به هویم تو بگو
پژند محرر صفایی
گالری حجم.
درتنوری که داغ نیست.
در خلا فشرده،،
از مساحت حجم بیزاری.
در ابروی ابگیرها،
در جذبه ولرم بخاری،
در نرمی ناز بالش،
در لبخند خواب قصه های بی صدایی........
گالری صدا.
صدای ناله سیب،
از هجوم کرمها.
اسارت عطر،،
در بینی تجمل.
صدای ابدار سیلی اسکناس،
بر گونه قانون،
آه قطار،
درخفقان تونل.
بکارت برف،
زیر شرارت چکمه ها.
صدای گلایه خاکستر،،
در یاس سوخته جنگل.
.......
گالری سکوت.
خالی از حجم صدا.
سکوت شرم لکنت،،
در مسابقه وراجها.
سکوت جاودانه،
در جغرافیای قبل و قالها.
آنچه که هست،،،هم نیست،،
روزی که نیست.
چیزی مشابه همه چیز.
چیزی که از کپک روزگار در امان است.
چیزی شاید یک پشیزی هم نیست.
حجت جوانمرد
سالهاست رخت سفید به تن پوشم
شبها را صبح و طلوع هارا به غروبم
گاهی اوقات اینان را تمامی ادغامم
ولی خستگی اش را همچنان خریدارم
چند نکته ایی از دردها بالین گویم
یکی را از قلبِ شکسته ناامید دیدم
دیگری را هم از فشار خون بالا نوشتم
تخت رو به رو دردلش زیادُ غمین بدیدم
ولی خون دل خوردنش را بیشتر فهمیدم
باشد زمزمه هوالشافی به تکرارها وِردِ زبانم
معصومانه دعای خیرشان شد ضامن جانم
پوران گشولی
باور نمی شود مرا
این دروغ تلخ
که فردا
در جنجال زیستن
خاموش می شوم
مریم سلیمانی
من و تو دستمان در دست هم بود
به روی قلبمان باری ز غم بود
به دریای وجود ما دو عاشق
گذار لحظهها همچون بلم بود
فروغ قاسمی