شیدا همی خواهد تو را ، پژمرده گشتی ای دلا

شیدا همی خواهد تو را ، پژمرده گشتی ای دلا
معشوق ز این منزل برفت ، شیدا بکشتی ای دلا

مست و خمار باشی عزیز ، دیوانه وار راه می روی
یزدان پرستی است شهرتت ، دنیا پرستی ای دلا

هجرت گریبانم گرفت ، سوختم چو خاکستر شدم
دوزخ برم بـاشد چه سهل ، دارم بهشتی ای دلا


عمری سپردم من به شب ، خفتن چه معنا دارد؟
جانم گرفت صد مرتبه ، هر تیره بختی ای دلا

اشکم تو را جوهر ببود وین استخوان خامه تو را
در دست دارم نامه ای ، کان را نوشتی ای دلا

دست مرا محکم بگیر ، من را از این دنیا ببر
بوی تقلا می دهی ، من را شکـستـی ای دلا

هرگز نمی بخشی مرا ، چشمان تو این را بگفت
امّا امید دارم هنوز ، شاید گذشتی ای دلا

امیرحسین صالحی

در نبودت دل من واله و دیوانه بشد

در نبودت دل من واله و دیوانه بشد
رفتی و این دل من ، راهی میخانه بشد

ساغری در دل من بود ولی دیگر نیست
خانه ای در دل من بود که ویرانه بشد

عارض و نور دو دیده ، اگرم فتنه کند
چون ز سودا برود ، واهی و بیگانه بشد

دل من، جای تو و مرهم اسرار تو بود

دل چو ویرانه بشد، همدمِ پیمانه بشد

امیرحسین صالحی

رمزی نهـفتـه دارم ، قلبی شکسته در من

رمزی نهـفتـه دارم ، قلبی شکسته در من
با خود روم کلنجار ، حرفی نگـفته در من

در سینه ام بماند، یا گویمــش به عــالم
جانی دگر نمانده ، جانی که سوخته در من

تاوان اگرچه تلخ‌است، بر درد من چو مرهم
زهر از جفا چشیدم، دل رشته رشته در من

بغضی شکفته در من ، درد گذشـته بر تن
هر روز خمیده‌تر من ، غم جا گرفته در من

در دردِ خود بمیرم ، بهتر ز صد تــبسّم
ای جانِ نیمه‌ جانم ، ای خودفروخته در من

از خون خود گذشتم، از جام دشمن هرگز
چون بکشنی تو ساغر ، جامی بریخته در من

دل داده ام امــانـت تـا دل دهـد امـانم
مشکن دلم تو ظالم ، این دل گسیخته در من

هر گه که گردِ او گشت ، شد تکّه تکّه افسوس
ای قلبِ صاف و ساده، ای سرشکسته در من


امیرحسین صالحی