معشوق ستم چو کرد دشمن چه می کند ؟

معشوق ستم چو کرد دشمن چه می کند ؟
هـر لحـظـه هـجـر او ، با من چه می کنـد ؟
من خـستـه از تـو ام مـن قـهر مــردمـم
سـودای چـشم او ، در مـن چـه می کنـد؟


امیرحسین صالحی

من از سردیِ نگاهت کمی می‌ترسم

من از سردیِ نگاهت کمی می‌ترسم
هم از آغوش و پناهت کمی می‌ترسم

کارم از گریه گذشته ، چطور خنده کنم
من از آن چهره ماهت،کمی می‌ترسم

راه دوری که به پیش است، مکافات دارد
من از این سختیِ راهت، کمی می‌ترسم

رهِ عشق یک تنه پیمود، بسی تلخ گذشت
من از این قلب سیاهت، کمی می ترسم

فتنه گر هر چه کند او، دگر بی معناست
من از افکار تباهت ، کمی می‌ترسم

دل من از همه دل کند، دگر ترسی نیست
من از آن تقصیر و گناهت، کمی می ترسم


امیرحسین صالحی

شیدا همی خواهد تو را ، پژمرده گشتی ای دلا

شیدا همی خواهد تو را ، پژمرده گشتی ای دلا
معشوق ز این منزل برفت ، شیدا بکشتی ای دلا

مست و خمار باشی عزیز ، دیوانه وار راه می روی
یزدان پرستی است شهرتت ، دنیا پرستی ای دلا

هجرت گریبانم گرفت ، سوختم چو خاکستر شدم
دوزخ برم بـاشد چه سهل ، دارم بهشتی ای دلا


عمری سپردم من به شب ، خفتن چه معنا دارد؟
جانم گرفت صد مرتبه ، هر تیره بختی ای دلا

اشکم تو را جوهر ببود وین استخوان خامه تو را
در دست دارم نامه ای ، کان را نوشتی ای دلا

دست مرا محکم بگیر ، من را از این دنیا ببر
بوی تقلا می دهی ، من را شکـستـی ای دلا

هرگز نمی بخشی مرا ، چشمان تو این را بگفت
امّا امید دارم هنوز ، شاید گذشتی ای دلا

امیرحسین صالحی

در نبودت دل من واله و دیوانه بشد

در نبودت دل من واله و دیوانه بشد
رفتی و این دل من ، راهی میخانه بشد

ساغری در دل من بود ولی دیگر نیست
خانه ای در دل من بود که ویرانه بشد

عارض و نور دو دیده ، اگرم فتنه کند
چون ز سودا برود ، واهی و بیگانه بشد

دل من، جای تو و مرهم اسرار تو بود

دل چو ویرانه بشد، همدمِ پیمانه بشد

امیرحسین صالحی

رمزی نهـفتـه دارم ، قلبی شکسته در من

رمزی نهـفتـه دارم ، قلبی شکسته در من
با خود روم کلنجار ، حرفی نگـفته در من

در سینه ام بماند، یا گویمــش به عــالم
جانی دگر نمانده ، جانی که سوخته در من

تاوان اگرچه تلخ‌است، بر درد من چو مرهم
زهر از جفا چشیدم، دل رشته رشته در من

بغضی شکفته در من ، درد گذشـته بر تن
هر روز خمیده‌تر من ، غم جا گرفته در من

در دردِ خود بمیرم ، بهتر ز صد تــبسّم
ای جانِ نیمه‌ جانم ، ای خودفروخته در من

از خون خود گذشتم، از جام دشمن هرگز
چون بکشنی تو ساغر ، جامی بریخته در من

دل داده ام امــانـت تـا دل دهـد امـانم
مشکن دلم تو ظالم ، این دل گسیخته در من

هر گه که گردِ او گشت ، شد تکّه تکّه افسوس
ای قلبِ صاف و ساده، ای سرشکسته در من


امیرحسین صالحی