به صبح، آنچه دهد نور، چشم های تو است

به صبح، آنچه دهد نور، چشم های تو است
به باغ، آنچه دهد شور، خنده های تو است

اگر برآمده هر صبح، آفتاب بلند
یقین  به کسب تلألؤ ز جلوه‌های تو است

از آن شِکر که به هر خنده ات برون ریزد،
هزار جان به فدایت که خون‌بهای تو است

به کوچه، نیمه‌ی شب، پیرِ می فروش سرود،
حدیث درد دل هر که در هوای تو است:

گناه مردن من پای تیغ غمزه‌ی توست
وگر که زنده، به آن شوق بوسه های تو است

اگر زچشمه ی شعرم شراب می جوشد،
ز جانم ی است که در پیچش صدای تو است


سپارمت به خدا، بس تو راست حسن و جمال
فدای عشق تو پیمان ، که هم سزای تو است

حسین جباری

زنگ دبستان را

زنگ دبستان را
با چترِ باران خورده وُ افتاده در کُنجِ کلاس درسِ جغرافی
من دوست می دارم....
.
ای حاصلِ دستانِ زیبارو
با من بمان آرام
در آسمانِ عشق
آنجا که هر کس خوب می داند
رسمِ قشنگ و درسِ بارانی دگر را از دلِ تنگی
یا
بر بامِ فریادی
یا
بر چشم هایِ لاله ای افتاده بر رویِ زمینی گرم
تا هر کسی بیند مرا آرام
در پُشتِ پرچینی ...

محمدرضا جعفری

زمان را به تو می بخشم

زمان را به تو می بخشم

مرا زود قضاوت نکنید

مرا زود به آتش دوزخ مسپارید

مرا در دستان آسمان جاییست

که ابرها به نشانی من میبارند

هر لحظه در دلم شوقیست

که مبادا زود قضاوت شوم

دلم شوق دارد که آهسته بمیرد

دلم شوق دارد که نفس را بشناسد

من از موج امدم آن موجی که سخره میداند

دلم طاقت دلم را ندارد
دلم میداند
دلم آرامشش را دارد
دلم. باز میگرید

می داند آن سو تر آهسته تر
می رود زیر باران

شوق دیدن مهتاب دارد
شوق پرورش یک آرامش

شوق تو را

شوق آرامش چند حرف
دیدن یک لحظه

ماندن خاطره زیبا شدن

حس یک باور
حس یک سکوت
حس یک لبخند
حس ارامش قلب


ماندن دل سپردن

نفس کشیدن

دلم آرام میگیرد

فیروز ایزانلو

معلم اسوه ی ایثار علم وادب است

معلم اسوه ی ایثار علم وادب است
معلم تشنه ی تعلیم و سوادرا سبب است
معلم دیده بان مشق نوع بشر است
پاسبان باغ علم از شکوفه تا ثمر است
معلم می فروزد چون ستاره در ظلمت ها
معلم می کوبد همواره بر طبل فرصتها
معلم شیفته بر این شغل شریف است

معلم زاده هم عاشق این طبع لطیف است
ای که ترا هست مقامی در این کار و درس
جذب معلم کن از این دارو دس ت
ترا از این بیت صامت کنم پند گو
گندم از گندم بروید جوزجو

فرهان احمدیان

ترنم بارانِ بهاری در گوشِ ناودان

ترنم بارانِ بهاری در گوشِ ناودان
وَمن.
سمفونیِ دل انگیز و زلال جاری شدن را می نوازد.

و بر پرنیانِ خیالِ من، تلنگری لطیف و دوست داشتنی وارد می‌سازد.
و مرا به تفکر وامی‌دارد می‌دارد.

من دگرگون می شوم و به تکاپو می‌افتم.

ذهنِ من جاری می‌شود در دشت

وخیالم به پرواز در می‌آید تادور، تادور، تادورتر، تا بی نهایت.

وباز می‌گردد، دستِ پُر
با یک طبق گلواژه های نابِ بهاری.

بهاریعنی طلوع،بهار یعنی شروع،
بهار یعنی پویایی،بهاریعنی زیبایی.

بهاریعنی طپش،بهاریعنی طراوت
بهاریعنی روئیدن،بهاریعنی شکفتن

بهاریعنی جلوه ی حق،بهاریعنی رحمت مُطلق.
بهاریعنی زندگی، بهاریعنی بالندگی
بهاریعنی نوید،بهاریعنی امید.

خوشا بهار، خوشا بهار.

خوشا شمیم، خوشا نسیم.

خوشا رویش، خوشا جوشش
خوشا بیدار شدن،خوشا زنده شدن.

بهار، نشانه ایست از معاد.

بهار، معادیست مجسم.

پرویز مهرابی

به آینده می‌نگرم که همچون آینه‌ای

به آینده می‌نگرم که همچون آینه‌ای
پیش رویم ایستاده
و گذشته‌ام را بازمی‌نماید
که قطره قطره قطره
از ابر زندگی بر زمین رویاهایم
بارید و بارید و بارید
از چه بود آن همه تلاش
حسرت بود آنچه به دست آمد
دویدیم از پی ماشین روزگار
سستی بود آنچه به کف آمد
هر چه دیدیم
هر چه گفتیم
نبود جز یک خیال خامی
در این هوای بارانی
خیامی کو تا بنشینیم و
عقده‌گشایی کنیم
با یک دو سه جامی


مهرداد درگاهی

نه قانون نه باور و نه آیین مرا مهار نخواهند کرد

نه قانون
نه باور
و نه آیین
مرا مهار نخواهند کرد
برای تو یک‌بار دیگر نیز
به دنیا خواهم آمد
در همین خاورمیانه
میان همین داد و دودها
از نیل تا گنگ
از یمن تا ولگا
و باز هم
یک دل نه که صد دل
عاشقت خواهم شد
تو همین لبخند زیبا
با موهای بلندت را نگاه دار
تا میان میلیون‌ها نفر دیگر
پیدایت کنم


علیرضا غفاری حافظ

آسمان بر چشم تو بارید و رفت

آسمان بر چشم تو بارید و رفت
بال شدچون قاصدک رقصید و رفت
وقت شوریدن علیه سایه هاست
آتشین، بر سایه ها تابید و رفت
کودکی در خواب می خواند مرا
از نگاهم خاطراتی چید و رفت
ژاله در پشت نگاه لحظه ها
عطر شب بو بر دلم پاشید و رفت
رفت در پشت حصار خاطرات
قطره قطره واژه را نوشید و رفت
گرم شد با آفتاب نیمه جان
ماه من، یکباره جان بخشید و رفت
آرزوها کنج دیوار سکــــــــوت
بال و پر زد دود شد چرخید و رفت


حسین احمدپور