من از آن روز که عاشق بشوم می‌ترسم

من از آن روز که عاشق بشوم می‌ترسم
با غمم راهی دریا بشوم می‌ترسم

من از آن لحظه که با موی سیاهت بزنی
رنگ تاریک بر این زندگی‌ام می‌ترسم

ز من و زندگی‌ام باشد این تنها طلبت
که ببینی ز من یک عاشقتم می‌ترسم

تا به حال غرورت را زیر پا نگذاشتی ولی
من زان لحظه که تو را دیده‌ام می‌ترسم

زندگی مرا از آغوشت جدا کرد
از آن روز به بعد، از خودم هم می‌ترسم

سانیا علی نژاد

حرف نگفته گریه خواهد شد

حرف نگفته گریه خواهد شد
بغض مرا بشنو نگاهم کن...
برگرد با یک‌گوشه‌ی چشمت
مثل گذشته رو به راهم کن

اینجا همیشه بی‌تو سر در گم
دور خودم می‌گردم و پوچم
بعد از تو از شادی گریزانم
سوی غم و اندوه می‌کوچم

صدها غزل گفتم نفهمیدی
تا چارپاره شد غزل‌هایم
بعد از تو بن‌بست‌است هر راهی
ویرانه‌ای روی گسل‌هایم

هی شعر می‌گویم نمی‌خوانی
آتش بزن من را بکش اما
هرگز نگو بعد از تو من باشم
بین خیالات و غم‌ات تنها...

اینجا گریزی از نگاهت نیست
هر گوشه‌ای تصویر چشمانت
آنقدر دوری از جهانم که...
برگرد...شعرم بی‌سرانجام است...

سانیا علی نژاد

آن‌چه می‌دیدند رهگذرها آن لب خندان بود

آن‌چه می‌دیدند رهگذرها آن لب خندان بود
بغض پشت چهره‌ی سرسخت من پنهان بود

می‌کشاندم هر قدم کوه درد را با خودم
شور بختی از ازل با عمر من هم پیمان بود

تا که خندیدم سیلی محکم‌تر زد دنیا به من
سرنوشت شوریده احوالان را مگر درمان بود؟

آن‌ طر‌ف‌تر پشت دیوار مرگ دید می‌زد مرا
زیر لب می‌گفت کاش نرگس وقت پایان بود

پشت پلکم آتش‌فشانی از اشک در انتظار
تنها خواهش من از خدا آن لحظه باران بود

عشق هم چون نمک ریخت بر زخم‌‌های من
کمترین فایده‌ی عشق دست‌های لرزان بود

گفتمش یا رب مگر اِنَ مَعَ العُسرِ یُسرا نبود؟
گفتا رد شده زمانی‌که پسِ سختی آسان بود

به امید یُحِبَ الصابِرین طاقت کن باز نرگسم
کاش دنیای دگر برای ما شوریده احوالان بود


سانیا علی نژاد

دَردُ و دَرمان دَر دَوا گُم گَشته اَست

دَردُ و دَرمان دَر دَوا گُم گَشته اَست
مصرُ و کنعان در خفا گم گشته است

سوز و سرما در دلم یخ بسته چون
مرد و مردان در زمان گم‌گشته است


سانیا علی نژاد

دلی که برده‌ای از من، نصیب طوفان شد

دلی که برده‌ای از من، نصیب طوفان شد
تو رفتی و شب و روزم چو حال باران شد

بدون تو من و سرنوشتِ تاریکم
تمامِ خط به خط سرنوشت، خسران شد

آهای دلبر وحشی، آهای عاشق‌کش
جهان بدون وجودت مثال زندان شد...

نه خواهشی، نه گله، نه نیاز و نه شِکوه
بدون تو فقط این چشم‌هام، گریان شد...


من و تو و شب و باران و شعر و آغوش و...
هزار خاطره آخر نصیب نسیان شد؟؟

سانیا علی نژاد

می‌روم تا گوشه‌ای آرامشی پیدا کنم

می‌روم تا گوشه‌ای آرامشی پیدا کنم
من سرود عاشقی در این جهان آوا کنم

می‌روم تا آسمان را باز آبی‌تر کنم
می‌‌روم تا آدمی را عاشق و رسوا کنم


سانیا علی نژاد