ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
فکر کردیم نمی شود
هیچ کداممان فکرش را نمی کردیم
اما حالا ایستاده ایم، دست در دست
ایستاده ایم و به آسمان نگاه میکنیم
ایستاده ایم و گل ها را تماشا می کنیم
چقدر این کارهای کوچک با تو لذت بخش اند
فاطمه فرهوش
محبوبم
از کجا شروع کنم؟ با کدام زبان بگویم؟
با کدام قلم بنویسم؟
با کدام ساز بنوازم؟
چگونه تمام کنم این داستان را؟
مگر قلم تاب می آورد؟
مگر منِ داستان سُرا تاب می آورم که تمامش کنم؟
عشق میان من و تو مگر به پایان می رسد؟
این چه خیال های باطلی است که در سر می پرورانی؟
اندیشیدن
به انتهای عشق ما، به انتهای داستانمان مثل دویدن کودکی دنبال نسیم،
در بعد از ظهری از تابستان است همینقدر بیهوده و همینقدر از سر دل نامشغولی
فاطمه فرهوش
وقتی تو را می بینم٬
همه ی کلمات انگار از ذهنم محو می شوند!
زبانم بند می آید٬دست هایم یخ می زنند و من منجمد می شوم!
آنقدر منجمد می مانم تا مرا در آغوش بکشی٬تا گرمای وجودت مرا ذوب کند٬تا تو مرا از انجماد در آوری!
اما تو نمی آیی٬بنای آمدن هم نداری!
می روی دیگری را در آغوش میکشی!
راستش را بگو٬او تو را ذوب می کند؟
فاطمه فرهوش