در شلوغی ام سکوتی نیست

در شلوغی ام
سکوتی نیست
پریشان نیستم
حتی مُشوَّش، امّا
دچار تردیدم، نمی‌دانم چرا

بی اساس است این تردید
ثبات را حس می‌کنم، امّا
هنوز شک دارم
به این تشکیک بی تشدید.


آرش معتمدی

من زاده قلب توام،

من میدانستم که تو را دوست دارم،
اما نمیدانستم تو می آیی...

حالا که آمدی،
چشم هایم فرش قدم هایت...

حالا که آمدی،
زندگی ام را با تو زندگانی میکنم...

حالا که آمدی،
جانم را ارزانی نفس هایت میکنم..

تو آمدی،
و صدای تو،
دستان تو،
نگاه تو،
نوازش و عشق تو،
شده‌اند تمام ثروت من...

تو آمدی،
و آمدنت مرا در وجودت گم کرد..
ای کاش پیدا نشوم،
تا ابد در وجودت گم بمانم...

تو آمدی،
حال شدی نفس و جان و نبض من...
هر کسی یک جان دارد...
تو همان جان منی..

تو هستی،
و هستی تو برای من...
تولدی ست دوباره...

من زاده قلب توام،
در کشوری به نام
آغوشت..


تورا هر لحظه،
بیشتر از لحظه های قبل،
دوستت دارم...

پیمان داوری

خداوندا ندارم طاقت درد و پشیمانی

خداوندا ندارم طاقت درد و پشیمانی
ندیدم لحظه ای شادی شکستم در پریشانی

تو آگاهی به غمهایم چه کردم با خودم اینجا
همیشه گریه ها کردم درون خانه پنهانی

نه میلی بر جهان دارم نه میلی بر عزیزانم
شدم افسرده و تنها درون خانه زندانی


چه میشد روزگار من کمی روشن تر از این بود
ندارد غصه های من خدایا هیچ پایانی

کسی با جیب خالی هم مگر وابسته کس شد؟
شدم عاشق ندانستم جوانی بود و نادانی

به تنهایی شوی راضی کلایت را کنی قاضی
ولی بر زخم های تو نباشد هیچ درمانی

دلم را بارها گفتم فراموشش بکن دیگر
چرا با یاد او بر سوی مرگ خود شتابانی

مجید سروری

پوچی یعنی هیچ یعنی نیستی

پوچی یعنی هیچ یعنی نیستی
بودنم در هیچ اما چیست این
چیستی گر هستی اما نیستی؟
در نبود هستنت گو چیست این؟

آریا ابریشمی

معلم شهیدم، آن یار گُلگون کفن

معلم شهیدم، آن یار گُلگون کفن

با خون خود نوشته: بشنو زمن این سخن

ای نوجوان فردا، قرآن بخوان و جوشن

چون گر خدا بخواهد، آتش شود چو گُلشن

علمت که با عمل شد، همراه عشق میهن

آینده را بسازد، اندیشه های روشن

زهرا پورعظیما

درخت گیلاس

درخت گیلاس
با دو گوشواره قرمز
خیره شده به انتهای کوچه
دختری کنار بوته یاس

زیتا رضایی

دست، از این همه اوهام، نشد بردارم

دست، از این همه اوهام، نشد بردارم
جغدم اما به تنم جلد کبوتر دارم

فکر کردم به هوایت پر و بالی بزنم
خوش خیالم، من بیچاره مگر پر دارم؟

شعر آتش شد و از برق نگاهت برخاست
شعله در خط به خط سینه ی دفتر دارم

با اقاقی و رزِ باغچه یادت کردم
با خیالت لحظاتی خوش و بهتر دارم

با تو و خاطره های تو چه باید بکنم
چقدر پرسش ناگفته که در سر دارم

تکه های دل وامانده و مجروحم را
باید از زیر تنش های غمت بردارم

محمدحسین ناطقی

من بدون تو و مهری از دستانت

من بدون تو و مهری از دستانت
کردم دل بیچاره ام را به نامت
مگر زندگی واقعی در چیست؟
که داشتنت یک حسرت و رویای واقعیست

آنیتا رستم پور