تا بخوانم از دو چشمانت حدیث عشق و وصل

(باز در من چشم وا کن تا تماشایت کنم) (درد دیدن را دوا کن تا تماشایت کنم)
شاعرمحمدمهدی سیار

تا بخوانم از دو چشمانت حدیث عشق و وصل
چشمی از نو خود عطا کن تا تماشایت کنم
شرم می‌ریزد ز چشمم وقت دیدار شما چشم پوشی از خطا کن تا تماشایت کنم خسته‌ام از بس که بر غیر تو کردم من نگاه
بر من خسته دعا کن تا تماشایت کنم
کار چشمم روز و شب شد گریه اندر هجر تو
دیده‌ام را با صفا کن تا تماشایت کنم

محمدحسن مداحی

سلام ما به تو ای حجت خدا مهدی

سلام ما به تو ای حجت خدا مهدی
درود حق به تو ای شاه اولیا مهدی یگانه‌ای و به عالم امیر و سلطانی
صفای اهل جهانی بیا بیا مهدی
قسم که آیه تطهیر در قداست تو
چو خوش سروده خداوندگار ما مهدی
گل همیشه بهاری خزان نداری تو
یگانه‌ای و عزیزی و دلربا مهدی
به یک نگاه تو مولا جهان بود محتاج
یقین که چشم خدایی برای ما مهدی
بیا که دشمن دین هتک حرمتی کرده
به کوفه و نجف و کربلا یا مهدی


محمدحسن مداحی

تو نگاهت سادگی بود

تو نگاهت سادگی بود

طعم خوب زندگی بود

فکر می‌کردم نمی‌مونی

موندنت همیشگی بود

تو نگات نخونده بودم

رنج راه خستگی بود

دل اگر به پات گذاشتم

لذت وابستگی بود

خاطرات کهنه تو

مثل حرفات تازگی بود

اینکه گفتم یه جا جم شیم


هدفم پیوستگی بود

محمدحسن مداحی

داغ دلم از صبا بپرسید

داغ دلم از صبا بپرسید
وز خون دل خدا بپرسید
آن کس که به سینه سنگ ما زد
از چیست به ما جفا بپرسید
رفتیم به راه عاشقی‌ها
این راه ز رهنما بپرسید
در گوشه این دلم صدایی است
این زمزمه را شما بپرسید
راز دل رفتگان به دریا
باید که ز ناخدا بپرسید

احوال دل شکستگان را
در موج غم و بلا بپرسید
در غربت اگر امیر و شاهی
احوال ز آشنا بپرسید
مستیم ز باده نگاهت
میخانه رهش ز ما بپرسید
سخت است فراغ دلستانم
این درد مگر ز ما بپرسید

محمدحسن مداحی

دل من در پی ابهام چشمت

دل من در پی ابهام چشمت
فتاده بی خبر در دام چشمت
هنوزم رد پاهای تو پیداست
میان چشمم از هر گام چشمت
کجا راهم فتد بر می فروشان
که تا مستم من از صهبای چشمت
از آن تاثیر و مجذوب نگاهت
دو چشمانم شده ادغام چشمت
رقیبت اینچنین می گفت دوشین
من و این دل شدیم ناکام چشمت
تلنگر میزند اشکت همان دم
که می غلطد زپشت بام چشمت
صبوری ها دگر هم برده صبرم
الا صیاد ، دل شد رام چشمت
بیا یک ظهر آدینه که خوانم
حدیث تازه از گل فام چشمت

محمدحسن مداحی

(بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه) عبورم افتاد

(بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه) عبورم افتاد
چشم آن کوچه عجب مات حضورم افتادم
دست در دست غمت همره مه می رفتم
آتش هجر تو در قلب صبورم افتاد
آهی از سینه پر درد کشیدم که چنان
اثر آه بدل نفخه ی صورم افتاد
مست از یک نگهم گشت چو اورا دیدم
چشم نرگس چو بر این چشم خمورم افتاد
تا نفس در دل من هست تو را می طلبم عشق تو کی زدل پر شر و شورم اف
تاد

محمدحسن مداحی

چه ساده می شود تقدیر را حس کرد

چه ساده می شود تقدیر را حس کرد
چه ساده می شود تدبیر را حس کرد
از آن روزی که گفتی بی تو تنهایم
چه ساده می شود تغییر را حس کرد
خودم را در دوچشمت دیدم و گفتم
چه ساده می شود تکثیر را حس کرد
چو می گفتی سخن گفتم به گوش دل
چه ساده می شود تفسیر را حس کرد

به روی گردنم از ظلم اغیارت ببین جانا
چه ساده می شود شمشیر را حس کرد
ز چشمانم چه دیدی گفتی ام جانا
چه ساده می شود تقصیر را حس کرد
بدست تان دلم زآثار گیسویت
چه ساده می شود زنجیر را حس کرد
به چشمانت نگه کردم چنین گفتم
چه ساده می شود تاثیر را حس کرد
به گوش دل تا روز ظهور عشق
چه آسان می شود تکبیر را حس کرد


محمدحسن مداحی