دستم پراز گوهر است و تقدیم شما میکنم عزیز
این عشق را بخوان که تصمیم شما میکنم عزیز
بنویس که عمرت فسانه ای بگشت از این قرار
عمرم فدای تو باشد و تنظیم شما میکنم عزیز
در خانه ای نشسته ایم و گشته ایم پر اظطراب
من آرزو کرده بودم که تکریم شما میکنم عزیز
با سایه های وحشت ایام چگونه سر کرده ایم
عمری عذاب کشیده را تقسیم شما میکنم عزیز
فرزانه ای بوده ای و فرخنده قلب من گشته ای
افسانه ای نوشته ام که ترسیم شما میکنم عزیز
چشمم براه هست و سپیده نشینم به پیش تو
پروازعشق ندیده ای که تسلیم شما میکنم عزیز
با جعفری سخن بگو که بارها نوشته ایم بعشق
هم راز من گشته ای و تحکیم شما میکنم عزیز
علی جعفری
آسوده باش و بیا ببین دوام عشق
سالهازندگی کرده ام از قوام عشق
نامت بجان ودل بودو مال دیگران
درفکرتو بودم هرروز به فام عشق
مقصد تو بودی و معشوق بوده ای
در فکر تو بودم هر شب بنام عشق
بوسیدم ازروی تومن دوش در دلم
ساکت نشستی و گفتی بجام عشق
بغزت گرفته بود و چهره ات حزین
درخواب گریه کردی به شام عشق
ترفند دیگران شدی و همرنگ دل
هم سنگ بودی ورفتی بدام عشق
زیبا سروده های مرا مشتری شدی
همسر گزیدی و رفتی به دام عشق
من ماندم و سی سال به سوز دل
درحسرت باران نشستم برام عشق
فسرده شده انتظار و تو هم آمدی
از نو مرا تو انداختی به قام عشق
وابسته کردی و مرا کشتی عاقبت
با رفتنت شدم دوباره بخام عشق
بر گرد و بیا تو هم لطفی دگر بکن
من گریه کردم و رفتم به بام عشق
تقدیر تو من بودم و تحریر نیست
آنکس گفته ام شکست مرام عشق
از جعفری مشو گریز و فند روزگار
میآورد تو را هم دوباره بنام عشق
با من ازسپیده بگویید و حال دلش
دلتنگ او شده بودم آمدغلام عشق
علی جعفری
زیبا شده ای در قاب عکسی که به دریاست
نقاشییت کرده اند انکار که خود رویاست
زیبا شده ای و عاریه از ماه گرفته ای بدان
خورشید گشته ای آنچه که در تو پیداست
من در عطاردم و تو هم در خوشه پروین
ازشب گذر کردیم و در سما هم غوغاست
شالی بسر داری و تو لباس فرشته هاست
آیین عشق یافته ای و بر تو هم زیباست
باریست که امانت گرفته ام از خالق جهان
راهیست که پیموده ام در جهان یکتاست
عاشق نزاییده کسی مراتو عاشقم کرده ای
از جعفری فرار مکن که در دلم نجواست
شده ام عاشق او جان ودل ایثار کنم
چون نباشد بر من شکوه به دادار کنم
شده ام سست ولی گریه فراوان دارم
بسرم خاک چو شود از غم او زار کنم
برهی رفتم و چون غرق تماشا گشتم
سر راهش بشوم سجده به گیتار کنم
شده ام خار و ذلیل برده این افلاکم
برده اش باشم و من زم زمه یار کنم
شده ام کاتب او هر چه بگفتا بنویس
به حدر رفته سجودم بکه اظهار کنم
چشم ودل دوخته ام تاکه بیاید به برم
شب تارم به سحر بیت و غزل بار کنم
شده ام یوسف او چاه و بیابان وطنم
من بمصرش بروم فلسفه در کار کنم
در زندان چو شودباز به روی سخنم
من به زنجیر بشوم شعشعه نار کنم
شده ام رنگ لبت بوسه زنم بر لب تو
توبه گر نیستم ات توبه خود خار کنم
رخ خود کرده به عکسی که کند زار مرا
چوبه ی دار زده است گریه بسیار کنم
شده ام مست و ملول پادشه مهر و وفا
جعفری یاد تو کرده است بکه گفتار کنم
علی جعفری
سلامی به بلندای پرواز همه پرندگان
کلامی به ژرفای عمق همه شوندگان
خوشا به حال دوچشمان خیره عشق
به چشم خوددیده ایم دوری روندگان
رسیده ایم به اوج فسون جعفری زیبا
نامه ای را نوشته ایم بزحمت برندگان
هنوزدوچشمانم خیره گشته است بدر
صدای قلب منی به تیپ تاپ تپندگان
نوید من داده بودی وآمدی تو هم رفتی
مریضم کردی و رفتی بآیین پسنده گان
به قربان تو میشدم ای کاش بروز حج
محشرم برپاشده است بپیش شوندگان
عزیزی بجان ودلم شدی به رویای جنون
نوشته ام حکایتی را به رسم فرشتگان
قسمت نشدکه مال منشوی سپیده جان
رمان عشقت را بنویس بخشم خزندگان
افسوس میخورم به غصه های دیرینه ام
ای کاش نرفته بودیم به خدمت چرندگان
علی جعفری
بد است اندیشه هایی که سراب داشت
ای کاش کویر دلت هم کمی آب داشت
ماچون حسودنیستیم وباادب گفته ایم
خوبی بدیگران هم ببین جواب داشت
با عشق در عمل باشو تعامل برتر است
زندگی را غیر ازعمل طعمی خراب داشت
ما نمک خوردیم هرگز نمکدان نشکنیم
ماکه عاشق بودیم رندان خطاب داشت
گر به نفرین چون شود شیطان رواست
فکرهایش همیشه کینه ای برآب داشت
مازپاکی زیستیموچوب پاکی خورده ایم
جعفری درروزگارش عالمی نایاب داشت
علی جعفری
حساب کارکجاست ودیار خار کجاست
بهشتو نارکجاست و سوار دار کجاست
ببین چه میشنوی بگویم از در عشق
ز شهر عشق تو بیا شب قرار کجاست
سپیده از دل خود بگو به عاشق پاک
رسیده ام بتو من حدیث یار کجاست
بغنچه سلامی از آن سلاله جان بدهم
بخنده بچینم از آن لب شکار کجاست
منم به خاک درت به سجده گر بشوم
نماز عشق منی صفای نگار کجاست
به یاد جعفری ات بکن تو گریه حزین
توروح وجان منی رفیق کار کجاست
اگربه قصد عذاب کنی تو ترک سخن
که من خود سخنم اسیر بار کجاست
علی جعفری
گر نیایی بزم ما ،من دل به دریا میزنم
از فراقت میگدازم سر به صحرا میزنم
گر ندی بوسه کنم از صورت زیبای خود
غرق دریا میشوم بر سنگ خارا میزنم
با غزل میخوانمت دوری مکن از بزم ما
در کنارم تو بمان من سر به رویا میزنم
باده از خمری بده تا نوش جانم گرشود
غصه ها دارم فراوان با تو نجوا میزنم
من حجاب آسمانم پرده دار شهر عشق
پرده دارت میشوم رنگت به زیبا میزنم
منتظرماندم سپیده تا ببینم روی عشق
گفته ها دارم برایت سر به شیدا میزنم
باطلسم ازکائنات اندیشه ها دارم بدان
درطلسم افتاده ام نقش تو فردا میزنم
خاک پایت میشوم خرده مگیرای نازنین
ترک ماکردی بخوان حرف از ثریا میزنم
جعفری با شهریارشهر عشق سودا بکن
مأمنی داری بدان حرف ازتماشا میزنم
علی جعفری
فهمیدهای که فهمیدهام شیوا ترین هستی
غمدیده ای که غمدیده ام پیراترین هستی
سلطان عشقی و ای محبت بیش از حددم
قربان توهستم که تو هم زیباترین هستی
من آفریده ام که نقش تو را به شعر وادب
ای با ادبترین بیا که تو با ادبترین هستی
از ماه هم خبر داری که عاشقت شده است
خورشید شده ای تو گویا رویاترین هستی
از دهر هم گذشتیم و رفتیم به عالم عشق
لیلی را بدیدم که تو هم دارا ترین هستی
پرواز نکرده بودم که تو هم پرو بالم دادی
همراز توبودم که توهم همراز ترین هستی
پایان کار را توببین که مجنون بمردو رفت
دمسازتوهستم سپیده که آوا ترین هستی
علی جعفری
گر نیایی بزم ما ،من دل به دریا میزنم
از فراقت میگذرم سر به صحرا میزنم
گر ندی بوسه زگونه برلبانت میزنم
موج دریا میشوم بر سنگ خارا میزنم
با غزل میخوانمت دوری مکن از بزم ما
گرتو بمانی دربرم سر به دریا میزنم
باده از خمری بده تا نوشی برجانم زنم
غصه ها دارم فراوان با تو نجوا میزنم
درآسمان وشهر عشقم پرده ای زیبا میزنم
حجاب دارت میشوم ،عشق را رنگین میزنم
منتظر ماندم ببینم روی عشق تاسپیده
گفته ها دارم برایت سر به شیدا میزنم
با طلسم از کائنات اندیشه ها دارم بدان
در طلسم افتاده ام نقش تو را فریادمیزنم
خاک پایت میشوم خرده مگیرای نازنین
ترک ماکردی ورفتی ،بمان حرف از ثریا میزنم
جعفری با شهریار شهر عشق سودا بکن
مأمنی داری بدان حرف از تماشا میزنم
علی جعفری