آمد مرا غم فزون کرد و رفت
آمد مراجوی خون کردو رفت
آمد مرا ترکه ای زد به سخت
ازاستخوانم برون کردو رفت
هرگز نمی بخشمش به عشق
آمد مرا هم نگون کردو رفت
دیدار را تازه کرده بود بدون
آمد مرا هم بجون کرد ورفت
سنگ دلتر ازاوسراغ ندارمش
آمدمراهم به( دون)کرد ورفت
ازجعفری مپرسید رسم روزگار
آمد مرا هم او نون کرد و رفت
علی جعفری
ای کاش دوباره میدیدمت دل قرار داشت
بوسیدن از نای تو را هم دل جوار داشت
گفتند که تو رفته ای و چشمم به راه شد
یک نامه ای هم از تو نشد دل شرار داشت
گفتندکه میکشیم و میزنیم و هرچه جنگ
درجنگ عشق بودم وندانستی هوارداشت
من هم فدای توگشته بودم ای شاعر زمان
در شهر عشق میا که این همه عذار داشت
باکوفیان زمان نشستم و دیدم روی عشق
آغشته بخون کرده اندو هر چه یار داشت
پاداش صبرمن تو هستی ای عاشق جهان
صدجان فدا میکنم هربیتی که بار داشت
از جعفری مپرسید که روز واقعه چه شد
خورشید غروب کردآسمان رنگ نارداشت
علی جعفری
دل تنگ تو گشته ام آیا دل تنگ من گشته ای
همسنگ تو گشته ام آیا همسنگ من گشته ای
همرنگ تو گشته ام آیا همرنگ من گشته ای
هفترنگ توگشته ام آیا هفترنگ من گشته ای
سر بند تو گشته ام آیا سر بند من گشته ای
در قلب تو گشته ام آیا در قلب من گشته ای
در هنگ تو گشته ام آیا در هنگ من گشته ای
سرهنگ تو گشته ام آیا سر هنگ من گشته ای
در جنگ تو گشته ام آیا در جنگ من گشته ای
در تنگ تو گشته ام آیا در تنگ من گشته ای
فرهنگ تو گشته ام آیا فرهنگ من گشته ای
فرسنگ تو گشته ام آیا فرسنگ من گشته ای
از جعفری گر مقامات عشق را هم خواسته ای
در چنگ تو گشته ام آیا در چنگ من گشته ای
خوشقرار باش ای سپیده خوش بحال زندگی
هم قرار تو گشته ام آیا هم قرار من گشته ای
علی جعفری
روشن کردهای دیده را که ماه آسمان بینم
دل را هم به تو داده ام که راه جهان بینم
گشتم تمام زمین و زمان را با روح خودم
قلبم راهم بتوداده ام که صافی جان بینم
عشقم را نصار تو کرده ام درعالم معناست
نقشت رابجان خریدم و هر لحظه آن بینم
خوش آمدی بدیدارمن و درخواب دوشینم
زیباشده بودی که عشقت را هم عیان بینم
صبریکه کرده بودم و پاداشش توگشته ای
درخواب گفته بودی هر آنچه دیدی آن بینم
پاداش نداده بودی که کرده اند عذاب عشق
باجعفری چه کرده اندکه نام تورا نهان بینم
علی جعفری
تاریک شد سما و هر چه در آن مصور است
صادرشد بعالم هستی که عشقت مدور است
پیغام عشق راخواندی و تو هم فرمان ده ای
با عارفان دل سفرکردی وراهت مسخر است
پاک است جسم و جانی که کردی سفر بخیر
جسمی که پاره پاره شده را دیدم منور است
خودهم با رضا بودی ورضا هم بجوش گشت
جوشیده خونی راکه چویحیی هم مقدراست
آرام جانم برفتی و تو هم آرام جانان شدی
آنجاکه نعش تو فتاده است عالم مکدر است
ترسیم دل را سخن وری نباشد به بخت زهد
پاک است نمازی راکه خواندی دلرا مقرر است
دیدار عشق را قبول کردی و با جسم پاره ات
عهدی که در عالم زر بسته بودی معطر است
ازجعفری هم حمایتی کن و با سپیده میرود
بخشا تو مهووشی راکه برایش هم مکرر است
علی جعفری
دلم گرفته شد بیا سری به عاشقت بزن
صدای دل هزین شودسری بطالعت بزن
فرشته دلت اگر قرین عاشقی چو شد
گنه مکن بیا تو دل سری بعارفت بزن
جفا نشد سزای من بیا تو مهوشم بمان
اسیر راه تو شدم سری به شارعت بزن
بتاچنین مکن بدل ذلیل این و آن شدم
تو یاد من بکن بیا سری بسایه ات بزن
نفس شدی بیا دلمکه مرغ عاشقت منم
بدون توقفس شدم سری بدایه ات بزن
چه راه تازه ای کنم که تا شوی مسافرم
به نام جعفری بران سری به طارقت بزن
سپیده گر فنا شوی ز پیش من گذربکن
که منتظر شدم بیا سری به والهت بزن
علی جعفری
آمد حدیث عشق را ویران کرد و رفت
تیری به قلب من زدو گریان کردو رفت
آمد صفای عشق را هم از باطنم زدود
خاکی بسرم ریخت و بیجان کردورفت
آمد ندانست که مهر و محبتم چه گشت
از فصل پاییز بودو زمستان کرد و رفت
آمد مرا هم چو قربانی عشق خود نمود
زخم زبان ها شنیده بودم آنم کرد و رفت
حرف ازحقیقت گفته بودم و اککم بکرد
بار ها رنجیده بودم و رنجان کرد و رفت
او در طلسم خودش گرفتار گشته بود
فرزانه ایست چو مرا بیخان کردو رفت
آمد بهار و با فصل هایش از هر نسترن
یک لاله را بچید و طوفان کرد و رفت
ازخواسته های دلش گفت واز اسرار دل
اسرار دل مرا هم او سوزان کردو رفت
خردادبود و فصل تولد دخترش چو دید
فصل تولدمرا هم اوحیران کرد و رفت
آمد که خاطرات مرا هم او زنده کرده بود
جانم گرفت و با قاتلم پیمان کرد و رفت
دریا به داد من برس که طوفان گشته ای
این قایق فلک زده مرا بوران کرد و رفت
تاریخ را ورق میزدم از حال خود بگویی
جعفری رادیدم که او جوشان کردو رفت
با ساربان اجل هم نشستم به کوی عشق
بهرام را چو دیدمش او نشان کرد و رفت
آنجا که مینوشم از این کهکشان به دور
دیدم که ملایکه ای را احسان کرد و رفت
قرآن بیاورید وبا فال حافظ خوش است
فالی بکرده ایم که او پوشان کرد و رفت
علی جعفری
ایکاش نمی شکستی دلی را که مشتاق بود
فردا برای تو عاشقی میکرد و او اشراق بود
کردی مذاب برای او جهنمی را مدام سوخت
هاجر چو رفت و سارا هم منتظر اسحاق بود
من هم انیس تو بودم وهم چون فرشته ها
جن را هم مطیع نکردی که در او سنجاق بود
سالها هم رفیق تو بودم و شعر ها سروده ام
کردی مرابه باتلاق لجن عاشقی مصداق بود
فرسوده گشتم و ای کاش نمی آمدی به پیش
زنجیرعشق را در دلم بسته بودی و ارفاق بود
ساعت به تندی گذشت و زمان هم پیر نگشت
باجعفری چه کردی سپیده با نام توقبراق بود
علی جعفری
من خود غلط کردم و نصیحت این جوان کردم
خود را به درد سر انداختم و اذیت سران کردم
بگذار بمانند به نیت و کردار شان که خوشست
من چه سری بودم و نفهمیده ام قصد جان کردم
در زندگی خود بماند ه ام فریاد گرم کس نیست
آخر چرا اشتباه کردم و یادی از این دیگران کردم
گر لال بودم و بهتر این بود نطق بی ارزش عشق
من در شهر عشق ماندم و خود خیر بیکران کردم
این آخرین زمان است و خاموش میشوم یادست
پندی نخواهم گفت وقفلی هم به این دهان کردم
بدبخت منم که درد دل خود را به این و آن گفتم
این کارم خطا بود خود را فدای انس و جان کردم
ای جعفری تو خیری ندیدی و از سپیده هم بگذر
در چه رویایی بودی که خوابت را هم پران کردم
علی جعفری
ای کاش نمیگرفتم همسر و شد و بال من
خاکسترم نمود و مرا هم کرد به چال من
دشمن شد و مرا سوخت به هرچه زندگی
آموخته بود درخانه پدر هم او زوال من
نفرین نمیکنم این رو خصال نیک رواست
صبری بکرده امو تو ندیده ای خصال من
هرکسکه باغریبه ها جوشید ونیست شد
من تقصیری نداشته ام کردند به شال من
ما را نمیخواست و با زور چون داده اند
بعد از زندگی برده است هر چه خال من
اکسید گشته ایم هر روز و هر زمان بدان
آهن بودم و کردند زنگ خورده وصال من
لعنت بروزگاری باد و مردمان بد سرشت
بافتند زندگی دیگران چگونه به فال من
ای کاش با وحوش بودم و رام می شدند
گرگ را چگونه مشودجعفری رام بقال من
علی جعفری