احتیاجی به گل و فصل بهاران نبُوَد
گر کنارم تو بمانی، غم هجران نبُوَد
با تو لبریز شوم از نفس و عطر حضور
بیتو اما دلم آسوده و خندان نبُوَد
نقش لبخند تو چون ماه به شبهای دلم
بیتو این آینه در سینه فروزان نبُوَد
دل به دریا زدهام، ساحل امنم تو شدی
جز تو در خاطر من، هیچ به سامان نبُوَد
گرچه دنیا همه در چشم من از عشق تهیست
با تو این سینه پر از غم و ویران نبُوَد
الناز عابدینی
به یاد روی تو چشمم به راه میماند
سرم همیشه به سودای ماه میماند
نسیم عطر تو هر گه که میرسد از دور
دلم به باغ بهاری پناه میماند
خیال قامت سروت به هر کجا که روم
چو سایه با من و در پیش راه میماند
شبی که وعدهی دیدار میدهی، صد بار
نگاه من به در و بام و گاه میماند
چه میشود که بیایی و دل بگیری باز
که بیحضور تو این دل تباه میماند
به جز تو هیچ نخواهم، به جز تو هیچ نبینم
به این حقیقت عشقم گواه میماند
اگرچه میروی و میبری دلم با خود
غمت برای من بیدل سپاه میماند
الناز عابدینی
اگرم سایهی شرم است و مرا نیست سراغی
تو چرا هیچ نپرسی که چنینی و چنانی؟
نه سلامی، نه پیامی، نه نگاهی ز تو پیدا
دل تنگم نگران است، ندانم که کجایی
شب هجران به درازاست و دلم خسته ز صبر است
تو کجایی که ببینی غم این بیهمزبانی؟
همچو مهتاب شب تار، گذشتی و نماندی
ماند در سینهی من حسرت آن مهربانی
بستهام عهد که دیگر نکنم یاد گلستان
گرچه عطر تو بپیچد به مشام باغبانی
الناز عابدینی
بیا یک لحظه دیگر هم بمان، جانم، دوستت دارم
نرو، با رفتنت ویران مکن جانم، دوستت دارم
اگرچه دوری و اما هنوزم در دلم هستی
همان حس قدیمی را به دورانم، دوستت دارم
تمام فصلها را با خیالت عاشقانه زیست
به نوروز و به آذر، در زمستانم، دوستت دارم
به سوگند غروب جمعههای تلخ و بیپایان
به اشکی که نمیافتد ز چشمانم، دوستت دارم
به آن روزی که باران بود و دستم را گرفتی تو
به لبخندی که جا مانده به بارانم، دوستت دارم
به موج گیسوانت، عطر شبهای پر از رؤیا
به آن لحنی که آرام است و طوفانم، دوستت دارم
اگر سوگند میشد مرهمی بر حال بیتابم
هزاران بار میگفتم به قرآنم، دوستت دارم
خیالت تخت، هرگز من فراموشت نخواهم کرد
که در هر لحظه و هر جا و هر آنم، دوستت دارم
رفیق روزهای رفته، دیگر نیستی اما
همیشه در دل این شعر و هذیانم، دوستت دارم
الناز عابدینی
صبح از شعاع روی تو پیدا شد ای عزیز
خورشید در تجلّی تو معنا شد ای عزیز
هر ذرّهای که غرق تماشای نور توست
در کهکشان عشق تو شیدا شد ای عزیز
با هر نسیم ذکر تو را میکند به جان
گل در هوای روی تو پیدا شد ای عزیز
دریای لطف و مرحمتت بیکرانه است
دل در صفای مهر تو دریا شد ای عزیز
جز در هوای وصل تو آرام ما کجاست؟
عالم تمام بیتو معما شد ای عزیز
الناز عابدینی
محفلی باشد و دل باشد و من باشم و تو
خلوتی گرمتر از شعلهٔ جان باشم و تو
نغمهای مست ز چشمان تو برخیزد و من
غرق آن زمزمهٔ ناب و روان باشم و تو
ماه اگر رشک برد بر رخ چون آینهات
محوش از جلوهٔ این باغِ جنان باشم و تو
شورِ شب در دلِ آغوشِ هم افکنده شود
در تبِ بوسه، همه روح و زبان باشم و تو
بیخبر از همهکس، مستِ نگاهِ همدیگر
ساده و صافتر از اشکِ اذان باشم و تو
هیچ طوفان نتواند ببرد سایهٔ ما
تا ابد محرم و همرازِ زمان باشم و تو
الناز عابدینی
مقصد و معبدم تویی، کعبه و قبلهگاه من
قبلهی عشق جاودان، سجدگهِ نگاه من
با تو هوای جان من عطر حضور میشود
بی تو پر از غبار غم، خانهی بیپناه من
نای نیام ز نام تو زمزمهها به لب رساند
اشک روان چو رود عشق، میبردش به راه من
چون که تویی چراغ دل، شامِ مرا سحر کنی
نور تو شد ستارهای در شب بیپناه من
شوق وصال تو مرا میکشدم به سوی تو
راه دراز و دل قوی، عشق تو رهسپاه من
عهد ببستهام که من، جز به تو رو نمیکنم
سایهی لطف تو شده، سایهی سرپناه من
الناز عابدینی
کودک دل در نبودت از غمت سرشار شـد
در غم عشقت از خواب شب بیدار شد
شوق رویت در دلم افروخت آتش بیکران
سینهام در شعلهاش از عشق تو تبدار شـد
نالههای دل ز هجران، ره به درگاهت نبرد
هر چه خواندم نام تو، راه دلم دیوار شـد
چشمهایم خیره بر راهی که از آن میرسی
انتظارم بر سر این جادهها تکرار شـد
باغ دل پژمرد بیعطری ز لبخند وصال
شاخههای عمر من در خاطرت بیبار شـد
شب به شب در خلوت دل نام تو زمزمه بود
شعرهایم بی تو از دردِ غمت افکار شـد
ای نسیم کوی یارم، مهرت از دل کی رود؟
گر چه رفتی، یاد تو در سینهام ماندگار شـد
باز برگردان دل از ویرانههایت سوی من
تا که این دل از حضورت جان و دلبردار شـد
الناز عابدینی
هر چه دورتری
من دلتنگترم
شب
تاریکتر است
و ستارهها
دورتر از همیشه
هر قدمی که دور میشوی
جهان کوچکتر میشود
و من
در تنهایی
گم.
الناز عابدینی
باز هم شب و غیبت غیرموجه تو
باز سکوت و خلوت قلبِ بیرمق تو
باز بغض گلویم گرفته بیصدا
دل شکستهام مانده در غمِ وفا
باز چشمم از اشک پُر است تا سحر
باز آهم از درد، رسیده بر قمر
گفتهای دلیلش صبوری کنم دمی
اما دل من سوخت ز آتشِ غمی
تا کی این غیاب و سکوت بیثمر؟
تا کی این جدایی و قلبِ بیخبر؟
به امید دیدار نشستهام به راه
جانم شده پژمرده ز دردِ یک نگاه
باز هم شب است و دلم شکستهتر
منتظرم ای ماه، برآی از این سفر
برآی و ببین حالِ خراب و زارِ من
به گوش تو آیا رسد انتظارِ من؟
نه خواب و نه آرام به چشم من دگر
نشستهام و مانده دلم به بال و پر
کجایی که بیتو دلَم خسته و تنهاست؟
جهانم بدون تو سراسر غم و غوغاست
هنوز به هوای تو دلبسته و صبورم
بیا که به عشقت همه عمرم غرق نورم
الناز عابدینی