ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
دل به خیال وصل تو گشت مرید و رام تو
جملهٔ جان نهادهام بر سر لطف و نام تو
در شب بیقراریام روشنی سپیدهای
ماه منی، ستارهای، هر چه که هست، تمام تو
زخم هزار عاشقی بر دل خسته مانده است
مرهم زخمها شود لطف لب خوشام تو
ساقی شعرهای من، مست نگاه پاک تو
چون که به جام میکشم جلوهٔ نیکجام تو
هر چه که هست و نیست من، سایهنشین مهر تو
هر نفسم دعا کند تا برسم به بام تو
دل به هوای کوی تو گشته خراب و بیقرار
آخر کار من شود ماندن در احترام تو
الناز عابدینی
تو عزیز دگری باشی و من جان به تنم
چـه کنم گر برود صبر ز ایـن سینه، منـم
دلبـری کـردی و دل بـردی و ای وای از این
کـه بماند ز تو در خاطرههایم شـکـنـم
چـه غـم انگیـز بـود دور شـدن از نگهـت
هـر قدم دور شدم، تنگتر آمد وطنم
ایـن دل عاشق بیتاب مرا باور کن
بـینگاه تو همان بیثمریها بـه چمنم
هـر شـب از شوق وصـال تو بـه خوابم زدم
بـاز هـم آرزوی دیدن رویت سخنم
ایـن غـزلها همه تقدیم نگاهت باشد
کـه تویی تاج سرم، دار و ندارم، کفنم
بـاز آی و بـه دل زخمیام آرام بده
تـو که تسکین غم این دل و جان و بدنم
الناز عابدینی
راهی که گم شد در غبار شبان
چون سایهای در وهمِ رویای جان
دریا نشانی از کناره نداشت
اشکی که افتاد از نگاهِ جهان
دل، خسته از زخمِ تمنای محض
شکسته شد در خندههای نهان
چون شمعِ خاموش در دلِ طوفان
بینور و بیسو، مانده بر آسمان
خواهم تو را با دستهای تهی
اما که بیراه است این داستان
ای کاش پایانی بود در این عبور
که مرهمی باشد به دردِ نهان
الناز عابدینی
هیچ نماند از دلم، دنیا به چشمم تار شد
رفت و جانم بیصدا، در شعلهها آوار شد
لرزشی در استخوان، بغضی میان حنجره
درد دوریاش به هر سو، جان مرا بییار شد
ابتدا خندیدم و گفتم جدایی ساده است
لیک هر لحظه بدون او، دلم غمبار شد
بیپناهی چون پرنده، آسمانم تنگ بود
یاد او در خاطرم، دیوار دور حصار شد
ماند تصویرش به چشمم، در سکوتی بیکران
شوق دیدارش میان دیدهام بیدار شد
شعرم از آتش دل بود و غمی افسانهوار
هر کلامش چون شرر، بر دفترم تکرار شد
جرم من دلدادگی بود و شکستن در غمش
حاصلم زین عشق ناب، سودای دار و کار شد
دیدمش در خوابباران، زیر شوری از امید
گفت آیا بعد من، شبهای تو هنجار شد؟
گفتمش بیتو جهانم خالی از معنا شده
بیتو هر آغاز من، پایان بیرفتار شد
الناز عابدینی
این تبسمهای خاموشم چه رازی میکَنَد؟
بیصدا لبخندِ یک رؤیا چه رازی میکَنَد؟
رفتهای اما هنوز از عطرِ تو سرشارم، بگو
این هوای خستهٔ دنیا چه رازی میکَنَد؟
عشق را از ابتدا گفتم که باور میکنم
باورش اما ز قلبِ ما چه رازی میکَنَد؟
ماهیِ غمگینِ من، در تنگ خود تنها بمان
بیتو این آشوبِ بیدریا چه رازی میکَنَد؟
حرف آخر را دوباره میزنم با چشمِ تر
دل بریدن در شبِ سرد چه رازی میکَنَد؟
الناز عابدینی
بازم دل من، طالب دیدار نگار است
چشمم ز غمش خیره به راهی که گذار است
جانم به تمنای وصالت همه شبها
در شور و شراری ز غمت غرق شرار است
هجران تو چون تیر نشسته به دل من
دردش ز صبوری و غمت سخت شکار است
ای آن که دلم جز تو به کس دل نسپارد
آغوش تو آرامِ من و عمر شمار است
آیا به خزانِ غم تو راه بهاریست؟
آیا به دعا، عشق تو تقدیر و قرار است؟
الناز عابدینی
ای کاش دلم غرق به دریای توباشد
دستان دلم بستر رویای توباشد
میخواهم ازاین بعد درآیینه چشم و
بر لوح دلم نقش سراپای توباشد
وقتی که محال است توراداشته باشم
بگذارکه دل محو تماشای توباشد
من می روم ای کاش که پایان غزلهام
تصویر تماشایی امضای توباشد
الناز عابدینی