ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
سالها بعد در توصیف تو
چنین خواهم نوشت
فلبش مملو ازاندوه و حسرت
نگفتن دوستت دارم بود
لیک من و تمام من ازهجوم
باران بوسه های نگاهش یک آن هم
درامان نبودیم.
لعیا_قیاثی
نسیمِ ساحلِ عشقت،مراتاآن ثریا بُرد
مثال ِمرغ دریایی،به سوی موج دریابُرد
چنان غرقِ خیالاتم،که رویای تُرا، دارم
عزیزم چشم زیبایت،مرا تا ناکجاها بُرد
نسیم منصوری نژاد
دنیا مبهوت طریقت یا حسین
همه محو نگاهت یا حسین
همه پروانه شمع وجودت
همه آزادگان دنباله رویت
خودت دنباله روی راه احمد
همان احمد که خوانندش محمد
همه الگو گرفته از صفاتت
صفاتت بر گرفته از محمد
محمد برگزیده از خداوند
خداوندا مرا کن در مسیرش
که باشم هم مسیر پیروانش
خداوندا مرا کن جان نثارش
که باشم عاقبت از یاورانش
حسین محمود
در سقف زمین نداشت تک ستاره ای
چشم به آسمان بود وابر پاره پاره ای
دست کشید تا ستاره ای دزدانه کند
در مُشت نشسته بود سنگ خاره ای
آهسته زیر لب به گریه گفت اقبالم کو
آمد ندای درسکوت ، تو بد بیاره ای
عبدالمجید پرهیز کار
پا در رکاب درد به هرسو روانه ام
اسب خیال بسکه زده تازیانه ام
مثل اسیر مانده ازآشوب ها بجا
تیر بلا گرفته ز هرسو نشانه ام
حالا کبوترانه دلم را وطن ربود
باید که پر گشایم ازاین سو به خانه ام
در راه می رسم به سراشیبی سقوط
بر دره ای که هست سرای فسانه ام
سیلاب غم به دست فراموشی ام سپرد
تنهاترین مسافر غم در زمانه ام
هیچ آشنا به کلبه ی دل سر نمی زند
ویران سرا است ماهیت آشیانه ام
اما به پاس صبر فراوان خود هنوز
در کوره راه بی ثمر ی جاودانه ام
سرخَم نمی کند دل" شیدا" به پای غم
تا عاشقی به پاست بدور از بهانه ام
قدرت الله شیرجزی
زِ آشوبِ جهان دل را آرام باید،
درون سینه صبر ره دل ایوب باید.
زِ درد و رنج اگر خواهی رهایی،
چو مردان خدا دلی محبوب باید.
به لب شکایت و در دل رضا با حکم یزدان،
که راز عاشقان با صبر مکتوب باید.
مزن فریاد، اگر تیری ز تقدیرت رسیده،
که در میدان تقدیر، آنکه صابر خوب باید.
ببین هر برگ عشقی را که با باد خزان گفت:
مرا رفتن به حکم اوست مصلوب باید.
ربنا نسیم صبرم ده، که در میخانهٔ عقل
به صبر و رضا به رب گردون باید.
عطیه چک نژادیان
چه بی رحمانه غم دارد اتاقم
تو را انگار کم دارد اتاقم
به پاس کوچ پاییزیت اینجا
پر و برگ و قلم دارد اتاقم
مگر که آب دیده سیل بوده؟
که این سان بوی نم دارد اتاقم
نمی بینم به دیوار عکس دلدار
بسی چون دود و دم دارد اتاقم
علیه من ز رنج و درد و ماتم
سپاهی هم قسم دارد اتاقم
دری رو به رهایی نیست بی دوست
دری رو به عدم دارد اتاقم
مگر جز عنکبوت گوشه گیری
رفیقی محترم دارد اتاقم؟
مرا در آینه تهدید کردند
چه انسان های سم دارد اتاقم
خرابی اش گذشت از حد ولیکن
غرور ارگ بم دارد اتاقم
جویا نیاوری
تعریف زندگی که در این دوره ، خسته است
از دل مپرس هیچ که آنهم شکسته است
ما را گناه چیست؟ که یزدان لا یزال
درهای رحمتش که زمانی ایست بسته است
پیوند دوستی مگرش رشته پرنیان
بود از گذشته ها، که کنونش گسسته است
دیگر که لفظ عشق ز دفتر ستردنی ایست
این میوه های عشق که بی جان و هسته است
آن طفل بینوا که بدارد سرشک خون
در انتظار لقمه ی نانی نشسته است
چشمی بر این سرشک روان کن در این دیار
فردا که مرغ جان تو از دست جسته است
ای نا نجیب مختلِس مال مردمان
دلهای بسته داری و لبهای پسته است
خوش گفت نازنین که در این دوره غریب
اشک خدا به پستو بر عارض نشسته است
یک آرزو مراست که جانم چو میرود
بینم دوباره باز بهاری خجسته است
جعفر تهرانی