پا در رکاب درد به هرسو روانه ام

پا در رکاب درد به هرسو روانه ام
اسب خیال بسکه زده تازیانه ام

مثل اسیر مانده ازآشوب ها بجا
تیر بلا گرفته ز هرسو نشانه ام

حالا کبوترانه دلم را وطن ربود
باید که پر گشایم ازاین سو به خانه ام

در راه می رسم به سراشیبی سقوط
بر دره ای که هست سرای فسانه ام

سیلاب غم به دست فراموشی ام سپرد
تنهاترین مسافر غم در زمانه ام

هیچ آشنا به کلبه ی دل سر نمی زند
ویران سرا است ماهیت آشیانه ام

اما به پاس صبر فراوان خود هنوز
در کوره راه بی ثمر ی جاودانه ام

سرخَم نمی کند دل" شیدا" به پای غم
تا عاشقی به پاست بدور از بهانه ام

قدرت الله شیرجزی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد