در یک لحظه چهار نفر به دنیا می‌آیند،

در یک لحظه
چهار نفر به دنیا می‌آیند،
دو نفر می‌میرند...

و من،
بودن یا نبودنم
به تو بستگی دارد:
مرده‌ باشم،
یا تازه متولد شده


شیما اسلام پناه

سنگی شدی

سنگی شدی
با سقوط آزاد،
در دهانه‌ی آتشفشان خاموشِ من،
که گمان می‌کرد
شعر گفتن را
فراموش کرده است.

شیما اسلام پناه

جلوی پایت بلند می‌شوم

جلوی پایت بلند می‌شوم
پشت سرت راه می‌افتم
تو دور می‌شوی و من
زمین‌گیر...
موج بودن
عاشقانه‌ای است کوتاه.


شیما اسلام پناه

در فکر توام

در فکر توام
مثل درختچه ای لب پرتگاه
که لحظه ای از فکر مرگ در نمی آید..

شیما اسلام پناه

فرود یک سیب بر سر نیوتن.....

فرود یک سیب
بر سر نیوتن.....

و هزار پاره برگ
بر سر خیابانی خیس
در خش خش خشک دور شدن های سرد
با چراغ های عابر پیاده ی همیشه سبزش

اما چرا کسی
میان این همه پاییز
قانون دافعه را کشف نکرد ؟


شیما اسلام پناه

از هر مسیری بروی

از هر مسیری بروی
من آخرین کوهم
از سلسله ی بی سامانیان

پشت همه
اما بی تو
بی پشت ترین..

شیما اسلام پناه

با تو,

با تو,
هر وقت که می خواستم
از شب می رفتم به روز
از روز به شب

یک چشمت ماه بود
یک چشمت خورشید


کامل
و بی غروب

شیما اسلام پناه

نباید گفت... اما چه می شود کرد؟!

نباید گفت...
اما چه می شود کرد؟!
دوستت دارم هایم
حباب های عجولی هستند
از دهان یک ماهی...


شیما اسلام پناه

من کریستال های جدا شده از ابرهام

من
کریستال های جدا شده از ابرهام
که به دیدن تو آمده است
با احساساتی دست نخورده
نشسته ام لبه ی تاریکی هایی
که به سفیدی های لباسم،
می آید...
انجمادی ام
ضمیمه شده
روی خنکای شب..
و صبح را
در شهری ام
با آفتابی سروقت
اما...
مردمانی که دیرشان شده است


آب می شوم...
لگد مال می شوم...
و همچنان...
پنجره ی تو بسته است
تو
دیر می کنی..
و حتی این راه های باز شده هم
به من نمی سد..

شیما اسلام پناه