ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
روسری را "پگاه " برنمی داشت اگر،
مردم را این "بلا " نمی آمد به سر!
تا که نه آه
در بساط شان باشد نه حالِِ نگاه
به گیسوان ماه!
محمد ترکمان
... بیا گفت پستی های مرا
نقاشی کن و
پستی برای خود دست و پا؛
" حلال" من جز لقمه ای نان
گفتم برو آقا... از خدا
نه نام، می خواهم نه مقام!
محمد ترکمان
مشت ها روزی اگر باز
شوند انگشت ها
به نقطه هایی کور
دراز؛
رازها، آواز می شوند
و از امراض
انقراضِ دنیا
آغاز...
محمد ترکمان
تو را دیگر هیچ شمشاد
به یادم نمی آورد از من
نه : باد :، خبری برای تو
محمد ترکمان
... با مزرعه ای از زخم،
تن های فامیل با اخم
نه تنهایی مرا، تنها
می گذارند بی دسته و
ذلیل
و این کارد های محیل،
نه استخوانم را برای
سگ های، دهِ بالا رها ؛
محمد ترکمان
چندان که عرصه
به من تنگ شده
بیدرنگ
وَ درد هایم رنگ
به رنگ؛
که دنیا را تمام
جنگ می بینم و
آدم ها را :همه:
سنگ...
محمد ترکمان
می شد در سایهّ آن
چشم های ویرانگر
اگر
خستگی کهنه ام را
در کنم
هم بر آن لب های
فتنه گر سپس
سالهای تشنگی را
دست به سر؛
دیگر آن گاه هم
به آرزویّ پیرم
می رسیدم
بی بدن بی درد و
غم، بی انتظار،
هم در آغوشت
به سوی آسمان
پر می کشیدم...
محمد ترکمان
: هرگز برهنگی، آزادی نیست؛
بردگی بلکه برای نفس است وُ
با هرزگی، پیرَوَی از فقر حاکم بر فرهنگ بیگانه؛؛؛
محمد ترکمان
خوابِ بخت ما را
گفتِ مفتِ تو نیز
پریشان نمی کند
نه
کیسهِ بیمار ما را
وزیری
سیر و پُر، درمان؛
محمد ترکمان
... این میز را
زحمتی نیست
اگر،
از زیر پای من
می کشی
دستی سپس
بر چشم هایم؟
چرا...؟
این درخت را
آخر می خواهم
بارور کنم و
خود را از خوابی
هزارساله بیدار...
محمد ترکمان