برای یادگاری، اینجا کویی آقا...؟

برای یادگاری، اینجا
کویی آقا...؟
که عکس عدالت را
قاب
گرفته اند برای زاری
وَ، جسمِ حقیقت را
از آب؛؛؛


محمد ترکمان

... این باغ سرو داشت اگر

... این باغ سرو داشت اگر
نخل های وی نیز، افسر!
مظلومانه نه به خزان
می نشست بیگانه
درش، نه بیدی
به تخت!


محمد ترکمان

... چرا گفت از عشق نمی گویی و

... چرا گفت از عشق نمی گویی و
از چتر و برکه و بلبل...؟
در این هزاره اشک و آه،
با شکم گرسنه
شعر عاشقانه، گفتم
نه به گل
می نشیند و
نه
به دل!


محمد ترکمان

... به نرخ شب،

... به نرخ شب،
نانی
هرگز نخورده ام!
آبی نیز دارم اگر،
از _ چشم هایم _
قرض گرفته ام!

محمد ترکمان

... غریبی جانم را

... غریبی جانم را
گرفته تنهایی، امانم!
نه از دست _ پاییز _
کاری بر می آید رعنا
نه
از، پس کوچه هایِ
دیروز، بهاری از راه!

محمد ترکمان

تنهایی ام را روزی آخر

تنهایی ام را
روزی آخر
از این قفس
پس
می گیرم و
پشت سر،
نفس پلها را


محمد ترکمان

به دهانم دستم می رسید

به دهانم
دستم
می رسید
اگر
و صدایم
به جایی؛
هم
به لیلی
می
رسیدم
هم
به خیلی
چیز ها...!


محمد ترکمان

... نرو که بی تو

... نرو
که بی تو
این دیار
به خار
خواهد
نشست
بی من
به دار!!!


محمد ترکمان

دراز روزی آخر

دراز روزی آخر
دیوار ها را
بر می دارم!
با _ ناز _
جای شان
بذر پنجرهِ باز
می کارم!...

محمد ترکمان

: در انقلاب نگاهت

: در انقلاب نگاهت
من, تنها
مجسمه این شهرم
که در میدانی سرخ
هنوز پا بر جاست!


محمد ترکمان