ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
به دهانم
دستم
می رسید
اگر
و صدایم
به جایی؛
هم
به لیلی
می
رسیدم
هم
به خیلی
چیز ها...!
محمد ترکمان
دراز روزی آخر
دیوار ها را
بر می دارم!
با _ ناز _
جای شان
بذر پنجرهِ باز
می کارم!...
محمد ترکمان
: در انقلاب نگاهت
من, تنها
مجسمه این شهرم
که در میدانی سرخ
هنوز پا بر جاست!
محمد ترکمان
چندان زنگ دلم را
کس هیچ چنگ
نمی زند و بی بام
درِ خانه ام را یا
سنگ...!
که تنهایی ام نیز
از تنهایی
به تنگ آمده و
با من
برای آزادی خود
به جنگ...!
محمد ترکمان
... دستم هرگاه
می خواست
به دهانم رسد,
از بازو
افتادم!
محمد ترکمان
شبی کاش با خدا تنها بودم!
کمی تا برایم از درد تنهایی
می گفت و
دمی نیـز از, سختـی خدایی!
محمد ترکمان