کلاغ ها به خانه برمی گردند

کلاغ ها به خانه برمی گردند

ناقوس ها خاموش می شوند

دنیا می رود

شکوفه های معطر می مانند

و تو

با چراغ روشن ماه

یک شبِ کامل می شوی

پرویزصادقی

غمی با من ست

غمی با من ست

که تو را نفس می کشد

عشق را زیبا می کند

و به آن شخصیت می بخشد


پرویز صادقی

هر چه می نویسم

هر چه می نویسم

باز دست هایم

تشنۀ حرف زدن با توست

در نجوای گریه ای که هر قطره اش

دریائی را با خود حمل می کند

و تو را در دهانم می ریزد

و اینگونه من

در عاشقانه های رو به تو

شبانه روز می شوم

پرویز صادقی

با تو دنیای دیگری وجود ندارد

با تو

دنیای دیگری وجود ندارد

بی تو کجا باید رفت ؟!

جز تنهائی یک اشک

تبعیدیِ یک آه

آنجا که جز خیالت

هیچ کس مرا پیدا نمی کند


پرویز صادقی

شعر من

شعر من

پرچم سفیدی ست

که دلم

به نشانهٔ تسلیم

برای چشم هایت

بالا برده است


پرویزصادقی

تو همانی که عشق

تو همانی که عشق

از دست تو روزگار ندارد

با تمام خاطرات یک آغاز

با تمام ترس های یک پایان


پرویز صادقی

عشق

عشق
با تو شروع می شود
و با من به آخر می رسد

پرویز صادقی

روزگارم مه گرفتهٔ توست

روزگارم
مه گرفتهٔ توست
تو مثل آب
در من نفوذ می کنی


پرویزصادقی

من لرزش صدای عشق را

من
لرزش صدای عشق را
به واژه می نشانم
وقتی
تمام آنچه به یاد می آورد
اسم تو ست


پرویزصادقی

خیالت واگیر دارد

خیالت واگیر دارد
هوائی که نفس می کشم
و به عشق مبتلا می شوم

پرویز صادقی