زندگی کن لخظه ه ارا باهمه نیک و بدش

زندگی کن لخظه ه ارا باهمه نیک و بدش
عمر کوته ارزش حسرت تراویدن نداشت

ناله دارد روز و شب ازدرد مفصل ریز خواب
آنکه کاری جز رباخوردن و خوابیدن نداشت

ماکه در آغوش خاک سرد و بی رحم عاجزیم
تازه فهمیدیم فردا مهر تابیدن نداشت

تانفس درگردش است ازکینه ها دوری کنید
ابر گرعاشق نمی شد میل باریدن نداشت


تا اجل لب را نبوسیده بغل بگشا بمهر
کینه ورزیدن به نوع خود که بالیدن نداشت

گاهی از مرز جنون بی واهمه باید گذشت
بلبل عاقل که گل را اذن بوسیدن نداشت

این جهانی که در آغوشش خزان می پرورد ؟
ارزش خودخواهی و بخل و خرامیدن نداشت


قاسم پیرنظر

لی لی کنان

لی لی کنان
عبور دشت
هم گام یاس های وحشی
هم بال قاصدک های اهلی
پیوستن پرستوهای رها
بهار آمده بود
باران یورش آورد
سرازیر شد
دریای ماهی های قرمز
سوار سرسره
خنده ی کودکان
می چینند
ماهی
ماهی
می بخشند
دریا
دریا

مهناز عبدی

هرچند که در شهر دلم تاج سری

هرچند که در شهر دلم تاج سری
از هق هقِ دلتنگیِ من بی‌خبری

اکسیر غم و کهنگی‌اش می‌ارزد
اما تو همیشه در دلم تازه تری


حسن عباسی

سراغ تو را باید

سراغ تو را باید

از باغستان های نسیم گرفت

آنجا که شقایق و ترانه هم خانه اند

و زیر نگاه سبز باران

جوانی تو را می ستایند

تویی که نگاهت

گیسوان خورشید را

بر شانه های صبح می ریزد

و گذرگاه آیینه هاست

حالا

ای نشسته بر ساقه های نور

به کدام سپیده سر می زنی

تا با هوای پاک و صمیمی ات

قاصدک های بهار

به بزم

شکوفه های گیلاس برسند


زهرا یوسفی

صلوات


                                

                                
                                
                            </div>
                            <div class=

محمد

استادی راگفتم راه عرفان کدام است

استادی راگفتم راه عرفان کدام است

گفت نخست جنگ باخویش وخویشان است

گفتم توبه کردم زین راه سخت

راه من لطف وتکریم انسان است

راه صلحت اگرجنگ بانیکان است

کافرم برتو که این نصف ایمان است

گفت ازخدا غیرازخدا چیزی مخواه

گفتمش این طریق البته اوهام است

گفت طفلی و اسیر خاک بازی

گفتم شکرلله ، تعقل آزاد است


علی اکبری

دردیست در نگاهش، آنرا به کَس نگوید

دردیست در نگاهش، آنرا به کَس نگوید
خو کرده با حضورش، درمانِ آن نجوید

با گریه های عشّاق، عُمریست گریه کرده
رازش ولی کماکان، ماندَست پشتِ پرده

شاهد گرفته او را، صدها هزار عاشق
در دفترِ سکوتش، ثبت است آن دقایق

از درد و غصّه رویَش، پژمرده گشت و پوسید
امّا دلیلِ آنرا، هرگز کسی نپرسید

قلبش ز (مهر) و چشمش، از (آبِ) دیده لبریز
شاید که جانش از عشق، (آتش) گرفته ((پاییز))


حمید گیوه چیان

می‌روم تا گوشه‌ای آرامشی پیدا کنم

می‌روم تا گوشه‌ای آرامشی پیدا کنم
من سرود عاشقی در این جهان آوا کنم

می‌روم تا آسمان را باز آبی‌تر کنم
می‌‌روم تا آدمی را عاشق و رسوا کنم


سانیا علی نژاد