چیزی در تو مرا به دلدادگی می برد

چیزی در تو مرا به دلدادگی می برد
آن سان که گل ها با کمند عطرها
پروانه ها را به دام می کشند.
چیزی در تو مرا به احساس عاشقانه می برد
آن سان که برکه ها ترانه ی رنگین کمان ها را
با لحن لالایی برای ماه می خوانند
چیزی در تو مرا به جاهایی می برد
که هرگز نرفته ام
به سلام اولین گل سرخ
به حضور سبز دستانت
به آغوش اولین شب عشق
که پر از ناز و نیاز و بوسه است
چیزی در تو دنیا را خالی می کند
تا تو تنها اویِ من باشی.

"پرویز صادقی"

تنهایی ام را دوست دارم

تنهایی ام را دوست دارم
نه اینکه چون بی وفا نیست
نه اینکه چون خدا هم تنهاست
و یا در دلش دروغی نیست
نه ...
تنهایی را دوست دارم
وقتی تو را به من می رساند
و در ازدحامت
شلوغ ترین نقطۀ دنیا می شود دلم
تنهایی را دوست دارم
دزدانه که سرک می کشی
به خیالم
و نمی دانی
از گوشۀ تنهائی من
همیشه دامنت پیداست
تنهایی ام را دوست دارم
تنها برای تو..
برای من..
برای عشق.. !



"پرویز صادقی"

می پرسند چگونه از تو می نویسم

می پرسند

چگونه از تو می نویسم

و نمی دانند عشق

با چشم بسته می بیند


پرویز صادقی

عشق آغوشی ست

عشق آغوشی ست
که با دادن
می توان گرفت



پرویز صادقی

مثل نفس کشیدن

مثل نفس کشیدن

بی آنکه بدانم به تو می اندیشم

افکار من آزادند به هر کجا که می خواهند بروند

و عجیب است که همه راهشان به سوی توست

و این حس را  به من می دهند که می خواهم با تو باشم

و چه جایی امن تر از چشمانت، قلبت و آغوشت؟!

چیزی وجود ندارد که من بیشتر از با تو بودن بخواهم

دنیا را از دست می دهم و تو تمام دنیای من می شوی

به هر سمتی که می روم به تو می رسم

 فکر کردن به تو گداری ست برای عبور از طوفان تتهائی

وقتی به تو می اندیشم تمام رؤیاها به دنبالم می افتند

و فاصله چیزی نیست جز باغ هایی که در آن گل های اشتیاق می روید

چیزی بالاتر از این نیست که من سبب خوشبختی تو باشم

و تو کلید دار تنها گنجینۀ دنیا

... تو در قلب من

هر روز ِ بی تو مثل یک روز ِ بی خورشید است، نفسم می گیرد!

تو را با قلبم می بینم و با روحم می بوسم

 

"پرویز صادقی"

ﺭﻭﺯﯼ ﺍﮔﺮ ... ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪ ﯾﺎﺩﻡ ﺭﻓﺖ ﻛﻪ ﺑﮕﻮﯾﻢ

ﺭﻭﺯﯼ ﺍﮔﺮ ...

ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪ ﯾﺎﺩﻡ ﺭﻓﺖ ﻛﻪ ﺑﮕﻮﯾﻢ

ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﻭﺍﮊﻩ ﻫﺎ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ

ﻛﺎﺵ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺁﻭﺭﯼ ﺑﺎ ﺁﻧﻜﻪ ﺭﻧﺠﯿﺪﻩ ﺍﯼ!

 

ﺭﻭﺯﯼ ﺍﮔﺮ ...

ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪ ﯾﺎﺩﻡ ﺭﻓﺖ ﻛﻪ ﺑﮕﻮﯾﻢ

ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺗﻨﮓ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ

ﻛﺎﺵ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺁﻭﺭﯼ ﻛﻪ ﻧﺒﻮﺩ ﺗﻮ ﺩﺭﺩ ﺍﺳﺖ!

 

ﺭﻭﺯﯼ ﺍﮔﺮ ...

ﯾﺎﺩﻡ ﺭﻓﺖ ﻛﻪ ﺣﻤﺎﻗﺖ ﻣﯽ ﻛﻨﻢ

ﻣﺮﺍ ﺑﺒﺨﺶ ﻭ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺁﻭﺭ ﻛﻪ ﻣﺎﻫﯽ ﻫﺎ ﻫﻢ

ﮔﺎﻫﯽ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯽ ﻛﻨﻨﺪ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﺏ ﺍﻧﺪ

ﻣﺮﺍ ﺑﺒﺨﺶ ...

 

"ﭘﺮﻭﯾﺰ ﺻﺎﺩﻗﯽ"

به چشم هایت بگو بنشینند

به چشم هایت بگو بنشینند
که خیالم اگر برخیزد

پیراهن به تن عشق نمی گذارد !

پرویز صادقی

از تو که حرف می زنم..

از تو که حرف می زنم
یک جور خوبی

حال من بد می شود !


" پرویز صادقی "

گل سرخ کوچک من!

پروانۀ دلم که از دور فاصله ها
سراسیمه می رسد
و بر سینۀ آرامش تو  قرار می گیرد
مرغ عشق من   ...
که پرواز عاشقانه اش را
در عطر تو  لانه می کند
و نسیم احساسی
که تو را آه می کشد ..

گل سرخ کوچک من  !
چه ساده می توان
برایت مرد  !

 

" پرویز صادقی"