ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
کوه اگر باشی بدان دنیا خرابت میکند
همچنان دریا که باشی او سرابت میکند
قایقی گردی تو از جنس نگاه آسمان
میشکاند قایقت را غرق آبت میکند
غوره باشی در پس تاکی شوی پنهان و هیچ
حسرتش برگیرد و همچون شرابت میکند
روز روشن باشی و تابنده چون خورشید آن
آسمان را غم گرفته شب سیاهت میکند
خنده باشی از درون بر لب کنی رقصانه وار
میشکافد خنده ها را غم به جانت میکند
شانه ها را چون ستبری باشد و چون رستمان
با نگاه خشم خود افتاده خاکت میکند
تا که بر دوران بازی ناگهان کیشش کنی
او به ترفندی زده هرباره ماتت میکند
گر شوی سیراب ساغر لب به لب مستان او
یک شبه بی انتظاری تشنه کامت میکند
پخته باشی از درون و مدعای تجربه
او بخواهد هردمی را برده خامت میکند
گر شوی شهره به شهری بر لبان از نام تو
این فلک با هر کلک آن را ز نامت میکند
او زمانی بگذرد جان را که بر خاکش شوی
چون که بر خاکش شدی آنگه رهایت میکند
سید حسن موسوی زاده