ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
ای دلبران ای دلبران، هنگام راز و گفتگو
از پرده بیرون آورید، آن گنج پنهان در رَوُو
ای عاشقان ای عاشقان، برخیز و مستی کن دمی
در گوش جان مینوشد او، سرمست و شادان هر سبو
آمد پیام از آسمان، کای عاشقان وقت وفاست
بگشای دل بر بادهای، کز بادهها این خوشتر است
ای ساقی جانبخش ما، ای شور شیرینعشقها
پیمانهای دیگر بده، کز توست هستی و بقا
ای مطرب جانپرورم، بر لب بزن افسونگری
آن چنگ را در دست گیر، تا بشکفد هر نوگری
ای چشمه آرام جان، ز آواز تو جانی دگر
در گوش هر دل میرسد، بانگ خوشی از این هنر
ای سرخوشی، ای روشنی، در حلقهٔ مستی بزن
زان نور پاکت روشنی، در دیده دل میفکن
خاموش کن غوغای دل، بنگر به خلوت، بیصدا
زین حال، عارفتر شوی، خو گیر از حلم خدا
امیرحسین قمچیلی
من به طرب رسیدهام، از غم دل بریدهام
جام جنون گرفتهام، مست ز خود رهیدهام
چرخ که ناز میکند، نعرهزنان به سوی تو
هرچه که هست فاش شد، در دل بیپدیدهام
ماه رخت چو جلوه کرد، آینهها شکست به هم
نور تو زد به ظلمتم، شور گرفت سپیدهام
باده ز عشق میچکد، از کف جام راز تو
ساقی شوق من شدی، نوش تو شد قصیدهام
دیده ز اشک پاک شد، شوق رخت گداخت مرا
ذرهذره سوختم، شعله شد آفریدهام
هر که ز عشق دم زند، در ره تو فنا شود
من به فنا رسیدهام، آتش تو عقیدهام
شمس چو تابشی کند، جان به یقین رها شود
نور تو بس که روشن است، ذوب شده حدیدهام
باز مرا به سوی خود، خواندهای و گداختی
سر به رهت نهادهام، مست توام، ندیدهام
امیرحسین قمچیلی
حکایت کردی از رفتن تو گفتی از فراموشی
برای گرمی عشقم تو گفتی سردو خاموشی
چقدر من گریه کردم تا بشویم رنگ این غربت
نمیدانستم ای نامرد که با قلبی هم آغوشی
در ویرانه ی قلبم را باقفل عشق تو بستم
و من روزی قسم خوردم برای تو فقط هستم
توهم یک بار قسم خوردی ولی بشکسته ای صد بار
تورا هر بار با گریه فقط از ان خدا خواستم
ولی افسوس ای بی رحم نبردی پی به راز من
ندانستی که آغوشت همیشه هست نیاز من
و آخرهم نفهمیدی تو ای نامرد بی انصاف
که عشق تو فقط میشد همیشه چاره ساز من ...
امیرحسین قمچیلی
تو غربت را بنا کردی و رفتی
قیامت را بپا کردی و رفتی
چو کهنه پیراهن ای نازنینم
مرا از خود جدا کردی و رفتی
تو گریان . چشمهایم را ندیدی
و با گریه رها کردی و رفتی
تو در آن لحظه ی اخر بگو عشق
چرا من را صدا کردی و رفتی
تو می خواستی ببینی خواری ام را
اسیر غصه ها کردی و رفتی
نوای لحظه های خوب عشقم
دلم را بی نوا کردی و رفتی
تو چشمان سیاه عاشقت را
اسیر گریه ها کردی و رفتی
تو رفتی و ولی آخر چرا تو
در حق من جفا کردی و رفتی
و روزهای قشنگ عاشقت را
تو مثل شب سیاه کردی و رفتی ...
امیرحسین قمچیلی
نفس بهم بده که بی تو مردم
خود رو دست مرگ بد سپردم
میخوام رها کنم دلو از قفس
نمیکشم بدون عشقت نفس
داغون و ویرون شدم از رفتنت
پیچیده روی تن من عطر تنت
از من نگیر آغوشتو بهترین
گفته بودی دوستم داری تو ، همین
به یاد تو قلم به دست میگیرم
غمو بخاطر تو میپذیرم
قلب منو از زیر پات تو بردار
منو بکن از خواب گریه بیدار
اشکامو پاک کن دوباره با دستات
نفس بهم بده تو با نفس هات
بزار دوباره حس کنم تنت رو
آغوش گرم باتو بودنت رو
نوازشم بکن که سخت نیازه
بگو دلت با قلب من بسازه
امیرحسین قمچیلی
من و تو مثل دوتا گُل تو یِ باغچه وا شدیم
از میون اون همه گل باهم آشنا شدیم
لحظه هامونو گذاشتیم
پای عشق ، پای قرار
گذشت از لحظه دیدار چندتا پاییز و بهار
چه زمستونای سردی زیر بارون سپید
زیر رگباری که هیچ وقت ، چشم عاشقی ندید
من و تو با شعله عشق آتشی می ساختیم
دلامونو بانگاهی ما به هم می باختیم
آخرش مال هم هستیم جمله ی هر لحظه مون
عهدی بستیم که بمونیم تا ابد با رنگ خون
تا یه روز یه دستی اومد تورو برد یِ جای دور
لحظه هارو خالی از تو کرد و دل رو سوت و کور
تنمو دادم به دست دل سنگ سرنوشت
روی گلبرگ دل من اون جدایی رو نوشت
از در خونه ی قلبم دلخوشی هامو چه روند
تنها از خاطره ی ما حسرتیه جمله موند
کاشکی ماهم یادی بودیم واسه غنچمون
فقط اون یه روز میخوند از اونچه بوده بینمون
اما روزگار رفتو اون خدامون میدونه
رودل عشق مامونده حسرت یه جوونه ...
امیرحسین قمچیلی
نگاهت حسرت جاریست
صدایت غرق غم خواریست
ولی بر قلب تو نفرین که تندیس ریا کاریست
تورا ای سایه میخوانم
که رفتی در شبی تاریک
نمیدانی چه شب هاییست کنارم جای تو خالیست
دلم غرق نیاز توست
نگاهم چشم به راه توست
تمام خواهشم از تو فقط قدری وفا داریست
چرا در اوج بی رحمی مرابس میزنی از خود
نمیدانی که سهمم با جدایی از تو
تنهاییست
دروغی ساده دانستی تو عشقت را نمیدانی
تمام لحظه های من به عشق تو چه رویاییست
نمیدانی تو ای یارم
چه شب هایی که میخوابی
که سهم من فقط از شب دو چشم خیس بیداریست
خبر داری ؟
که با رفتن دل من غرق بیتابیست ؟؟؟...
امیرحسین قمچیلی