سر از پا نمی شناسم

سر از پا نمی شناسم
در آغوش دردهایم
خلوت دل را به
موالی خیال
ارزانی نیست..........

فریادم را به کدامین
قربانگاه بسپارم


پایم را نای رفتن
نیست...
آری انتقامم را از تو
خواهم گرفت
دیری نخواهد شد
کمانم را برداشته
و صلیب خاطرت را
به نشانه بروم

بگو تو از کدامین
ابلیس زمانی...
خو کرده نهانت
در بزم پشیمانی
شبهای بی پروای ام

و روزی حجم
دردهایت را فریاد
خواهم کرد


اصغر بارانی زاده

صدای هیاهوی بچه ها در کوچه ما

صدای هیاهوی بچه ها در کوچه ما
کنار اتاق خاطره ها می آید
خلسه ی واقعی
در زمان بی حرکت
در دل مان
انگار دلتنگی شاعرانه می آید
و باز هم
رنگ ابی تابستان
و گرمای خوردن هنداوانه
به دادمان رسید
که ما درست است دلتنگیم
اما دلتنگ عاشق

میعاد عصفوری

دست من نیست که کارم به گناه می افتد

دست من نیست که کارم به گناه می افتد
تا نگاه تو به من گاه به گاه می افتد

طاقت هجر تو بر سینه من دشوار است
مثل یک کوه که بر شانه ی کاه می افتد

دیدنت معجزه بود ،لیک به من فهماندی
گاه یک معجزه هم اشتباه می افتد

نزداین مردم آفت زده ،خوبی جرم است
هرکه یوسف شدش آخر به چاه می افتد

هی نگویید که شعرش غم و اندوه دارد
که گذار همه آخر به آه می افتد ...

من به تاریکی پر وحشت خویش مسرورم
عاقبت نور به این شام سیاه می افتد

آنچنان درد درون دلم انباشته است
که اگر گریه کنم سیل به راه می افتد...

حسین وصال پور

بُرّنده چه می بُری؟شاه دل مستان را؟

بُرّنده چه می بُری؟شاه دل مستان را؟
بر تخت که بنشانی؟جمعیّت پَستان را
تاریک نشینان را ،داری چه گرامی تو
زنجیر بیاویزی ،خورشید پرستان را
با آب گلاویزی ،با لکّه در آمیزی
پا می بُری و گردن ،هم حنجر و دستان را
با برکه به جنگی و، مرداب پرستی آه
ماهی کُش و جان بخشی ،قورباغه ی جَستان را
خاشاک ستم در دل ، آهوی خُتن بر گِل

جز نِی چی کسی داند ،مفهوم نِیِستان را
نیلی شده با جوهر ،همرنگِ شفق گوهر
سَبّابه چه میداند ،زاییده ی شَستان را
در گوشه ی تنهایی داری خبر از نیرنگ ؟
ای چلّه نشین یاد آر ،سنگینیِ شصتان را
وجدان که به گور افتاد ،خورشیدِ خِرد جان داد ،
ای نیست چه می دانی ،نو زایی هَستان را ؟؟؟

احمد رحیمی

السلام علیک یا صاحب الزمان

اللهم عجل لولیک الفرج 
                                

                                
                                
                            </div>
                            <div class=

محمد

... عروس باران؛

... عروس باران؛
آرزوی
در خاک آرمیده؛
چرا
مرا از هوای بهار
سهمی نیست؟
و کس
هیچ، نفسش را
با من
قسمت نمی کند


محمد ترکمان

نمیدانم که چشمانت چه رنگ است

نمیدانم که چشمانت چه رنگ است
به هر رنگی که هست اما قشنگ است

صدای نرمت آرام و دل انگیز
دوای خواب چون آوای چنگ است

چه پیغامی نگاهت دارد ای دوست
که بگشاید در این دل که تنگ است


دل خونین هدف بر تیر عشقیست
حریف سنگ تنها پای لنگ است

سرم گوید مرو ، دل می دواند
سر و دل بینشان غوغای جنگ است

اگر عاشق نباشد دل که دل نیست
برای سر ولی این عشق ننگ است

سید محمد حسن اسدی

من و چترم زیر باران منتظر ایستاده ایم

من و چترم زیر باران منتظر ایستاده ایم

تو را از بارانهای اردیبهشتی طلب می کنیم


گلی حسینی

از عشق تو نمی تونم

از عشق تو نمی تونم
یه لحظه غافل بمونم
فکر تو از سرم می ره؟
بد عاشقم نمی تونم


دلم چه تاب تاب می کنه
بردار دیگه اون گوشی تو
راز دل عاشقمی
وقت شه که رو بشی ت
و


( کاشکی یه روزیم بیاد
بگم که از تو بیزارم
نمی تونم نمی تونم
آخ که چقد دوسِت دارم


شبای مهتابی، می خوای؟
حالت بی تابی، می خوای؟
نگاه توفانی من
تو روز آفتابی، می خوای؟ )



تب و شبم با قافیه س
روزا رو تا شب می کنم
گُر می گیره کل تنم
همش واست تب می کنم

خراب چشمای توام
ساده نگیر خرابتم
جای دیگه مستی نکن
آخ عشق من شرابتم


( کاشکی یه روزیم بیاد
بگم که از تو بیزارم
نمی تونم نمی تونم
آخ که چقد دوسِت دارم

شبای مهتابی، می خوای؟
حالت بی تابی، می خوای؟
نگاه توفانی من
تو روز آفتابی، می خوای؟ )

زهرا گودرزی فرد