کار تمام است،
تو محبوب من شدی...
تمام است کار،
در گوشت و پوستم فرو رفتی...
چون میخی دراز،
چون دگمه ای درون مادگی،
چون گوشواره ای به گوش زنی اسپانیایی...
محبوب من باش،
وچیزی نگو...
با من سخن از قانونی بودن عشقم نگو،
عشق من به تو قانونی است...
خود آن را نوشته ام،
وخود اجرایش میکنم،
تو تنها باید
بخوابی چون گلی
میان بازوانم
وبگذاری من فرمان دهم...
محبوبم
وظیفه تو این است
عشق من باقی بمانی...
نزار_قبانی
تو را بسیار دوست دارم
و می دانم که شیوه عشق من
کهنه شده است
شریان های قلبم
کهنه شده است
آمدن نامه بر من به پیش تو
و بردن گل های زیبا به خانه ات
همه آیین هایی کهنه شده است
تو را بسیار دوست دارم
و رویای من این است که مرا
در پیراهنی نو مبهوت کنی
و با عطری تازه ، دیدگاهی تازه
و رویای من این است
که بارانی از شط بلند پرسش ها
بر من بباری
و چون خوشه گندم از پارچه ناز بالش بشکفی
تو را بسیار دوست دارم
و می دانم که نمی دانی
و مسئله این است
نزار قبانی
عشق تو یکه وتنها قد میکشد
آنسان که باغها گل میدهند
آنسان که شقایقهای سرخ
بر درگاه خانهها میرویند
آنگونه که بادام و
صنوبر بر دامنهی کوه سبز میشوند
آنگونه که حلاوت در هلو جریان مییابد
عشقات ، محبوب من
همچون هوا مرا در بر میگیرد
بی آنکه دریابم
جزیرهایست عشق تو
که خیال را به آن دسترس نیست
خوابیست ناگفتنی
تعبیر ناکردنی
نزار قبانی
"میدانید چه حسی دارد که انسان در یک شیشه عطر زندگی کند؟
خانه ما آن شیشه عطر بود"
نزار قبانی
سرنوشتِ تو آن است
که محبوبِ من باشی
و هرگز از این سرنوشت
گریزت نخواهد بود
نزار قبانی
نمیتوانم نامت را در دهانم و تو را در درونم پنهان کنم ؛
گل با بوی خود چه میکند؟
گندمزار با خوشهاش؟
طاووس با دُمَش؟ چراغ با روغنش؟
با تو سر به کجا بگذارم؟
کجا پنهانت کنم وقتی مردم تو را در حرکات دستهایم ، موسیقی صدایم ، و توازن گامهایم میبینند ؟!
همهی زنان
با حضور زنی دیگر فراموش نمیشوند!
زنی وجود دارد که اگر گم شد،
تمام زندگیات را
برای جمع کردن چهرهاش
از صدها زن دیگر،
میگذرانی و پیدایش نمیکنی!
نزار قبانی
من در مربعی هستم
که نوشتن نام دارد
نه میتوانم از بند تو رهایی یابم
و نه میتوانم از خودم رها شوم !
کجایند دستانت
تا به روزهای آیندهام روشنا ببخشند ؟
#نزار_قبانی
هر گاه زنی بر تو پناه آورد برای او بمیر !
چرا که زنی هیچگاه به مردی پناه نمی آورد
جز اینکه نزد او از بزرگترین مردان باشد ...