چندیست

چندیست
معتکف خانه ی یارم
در خیال خویش!
فرشته سنگیان

خوش آن روزگار

خوش آن روزگار
که
مردم چشمم
میزبان تو بود!


فرشته سنگیان

پرندگان

پرندگان
با نغماتِ بی پایان
به جایِ تمام ناشکری هایِ ما
شکرگزاری می کنند!

فرشته سنگیان

بر دیوار اتاقش دو بال کشید

بر دیوار اتاقش
دو بال کشید
می خواست
هر روز
پرواز را تجربه کند!


فرشته سنگیان

پرنده در برف

پرنده
در برف
با نگاهی به ابدیّت
تسلیم
نشسته بود
نه در انتظارِ بهار
نه در تمنّای گرما
بال بال نمی زد
آرام بود
و
خشنود به آنچه هست!


فرشته سنگیان

من از طیف رنگها

من از طیف رنگها
مدهوش می شوم
و
این یعنی
زیبایی ات
تمامی ندارد!

فرشته سنگیان

با یادت

با یادت
جهان
به غایت زیباست
و می شود
دنیا را تاب آورد!


فرشته سنگیان

تو مثلِ قشنگی هایِ شهرِ اصفهانی!

تو
مثلِ قشنگی هایِ شهرِ اصفهانی!
پر راز و باشکوه!
ولیکن نیم نه؛
برایم کلِّ جهانی!

فرشته سنگیان

در ترسیم ابرها

در ترسیم ابرها
نیز
همیشه
سلیقه ات پیداست!


فرشته سنگیان

آنها که همدیگر را دوست دارند

آنها که همدیگر را دوست دارند
همیشه برای یکدیگر
حرفی برای گفتن دارند!


فرشته سنگیان