چندیست معتکف خانه ی یارم

چندیست
معتکف خانه ی یارم

در خیال خویش!

فرشته سنگیان

و امید تاجی بود

و امید
تاجی بود
بر سر درخت
که در فصل بهار
در جان برگی
سبز شد!


فرشته سنگیان

اسفند جان فدای بهار است؛

اسفند
جان فدای بهار است؛
پیشتر
بساط عیش می گسترد!


فرشته سنگیان

قد علم کرده گلی

قد علم کرده گلی
در باغچه ی دل
عشق است نامش
به جان می پایمش


فرشته سنگیان

قد علم کرده گلی

قد علم کرده گلی
در باغچه ی دل
عشق است نامش
به جان می پایمش


فرشته سنگیان

شعر, فرا می خواندم

شعر,
فرا می خواندم
به معبدی مقدس
تا
از هاله ی واژه ها
نوری برگیرم


فرشته سنگیان

راز سرمستی اینست:

راز سرمستی اینست:
شب نشینی با مهتاب
مصاحبت با آفتاب

فرشته سنگیان

شبها هراسِ نادیدنت،

شبها
هراسِ نادیدنت،
رهزنِ
خوابِ
منست!
و
روزها
دیدگانِ منتظرم
چشم به راهِ
جلوه یِ نابِ تو است!


فرشته سنگیان

بخیه

شاخه ی شکسته را
پرنده با نوک زدن
بخیه می نمود؛
با نخی از مهر و
سوزن امید!


فرشته سنگیان

چندیست

چندیست
معتکف خانه ی یارم
در خیال خویش!
فرشته سنگیان