به مصاف با پاییز مرو

به مصاف با پاییز مرو
این بغض و آه و اشکها
میراث فصل های دیگرند
فقط،
پاییز را
محرم
شمرده اند


فرشته سنگیان

لبریز است

لبریز است
آتشدان پاییز
از هیزم خاطره
فرشته سنگیان

در نبودش؛

در نبودش؛
چشم ها
زخمی تر از قلب اند

فرشته سنگیان

شعاعِ قلبِ ما

شعاعِ قلبِ ما
تا دورترین قلبِ مهربانانِ حیاتمان،
امتداد دارد


فرشته سنگیان

برای دوست داشتنت

برای دوست داشتنت
یک من
کافی نیست
کاش
مانند گندم
هزاران من
از من زاده شوند
تا دوست داشتنت را
با هزار زبان
فریاد بزنند

فرشته سنگیان

ز دیروز و فردا رستن و

ز دیروز و فردا رستن و
به بی جا رفتنم آرزوست

فرشته سنگیان

ما اشکیم و

ما اشکیم و
هزار بغض،
افزون ز واژه ایم

فرشته سنگیان

شاعر، همیشه "فرهاد"

شاعر،
همیشه "فرهاد"
می شود!
کوه ها
همه فریاد
می شود!


فرشته سنگیان.

سجاده به سوی آفتاب!

سجاده به سوی آفتاب!
قنوت, لبریز از نور
دل,
شاکر؛ بی واژه!
زبان,
لام تا کام بسته!
بلبلی,
سلام رسان یار!

و جان,
از شوق سرشار!

فرشته سنگیان

نشانه ی دل های بی قرار

نشانه ی دل های بی قرار
چشمانیست در انتظار یار
می بینی؟ در دل شهر شب
فقط چشمان ماست بیدار!


فرشته سنگیان