می گویم...نمیشود یک شب بخوابی..

می گویم

نمی شود یک شب بخوابی و

صبح زود یکی بیاید

و بگوید

هر چه بود تمام شد ... به خدا ...!؟

 

تو همیشه از همین فردا

از همین یکی دو ساعت بی رویای پیش رو  می ترسی

می ترسی از رفتن ، از نیامدن

می ترسی از همین هوای ساکت بی منظور

می ترسی یک وقت دستی بیاید

روی سینه ی باران بزند

کاسه های خالی اهل خانه را بشکند.

 اصلا" تو از شکستن بی دلیل دریا می ترسی!

 

بگو  نمی شود یک شب بخوابی و

صبح زود ....

 

بعد اگر دست خالی به خانه برگشتی

بگو کوپن های باطله را در باد نمی خرند

بگو تمام روز باد می آمد

بگو بعضی از احتمال حادثه می ترسند ...


"سیدعلی صالحی"

دارم هی پا به پای نرفتن صبوری می‌کنم

دارم هی پا به پای نرفتن صبوری می‌کنم
صبوری می‌کنم تا کلمات عاقل شوند
صبوری می‌کنم تا ترنم نام تو در ترانه کامل شود
صبوری می‌کنم تا طلوع تبسم
تا سهم سایه
تا سراغ همسایه

صبوری می‌کنم تا مدار، مدارا، مرگ ...


"سیدعلی صالحی"

تاوان‌نویس تنهایی تو باشیم ؟

یک مشق را مگر
چندبار بی‌دلیل خط می‌زنند
که ما باید باز
با چشم بسته و دست شکسته

تاوان‌نویس تنهایی تو باشیم ؟


سیدعلی صالحی"

نمی خواهم شاعرباشی،باران باش

باد که بیاید، باران که بیاید

تو باید به عمد از میان آوازهای کودکان بگذری

چترت را کنار ایستگاهی در مه فراموش کن

خیس و خسته به خانه بیا

نمی‌خواهی شاعر باشی، باران باش !

همین برای هفت‌پشتِ روئیدنِ گل کافی است ،

چه سرخ ، چه سبز و چه غنچه !


سید علی صالحی

می شناسم ات ،

می شناسم ات ،
روشن ، درست ، بی کم و کاست ،
می شناسم ات
مثل ماهی که دریا را ،
مثل علف که عطر ِ اردیبهشت .
می شناسم ات ،
درست مثل آفتاب
که روشنایی صبح را ،
روشن مثل پرنده
که آزادی را ،
بی کم و کاست مثل انتظار
که ثانیه شمار ِ ساعت را ...
_ سید علی صالحی _

رهاشدن..

همگان به جست‌ و جوی خانه می‌ گردند
من کوچه‌ ی خلوتی را می‌ خواهم
بی‌ انتها برای رفتن
بی‌ واژه برای سرودن
و آسمانی برای پرواز کردن
عاشقانه اوج گرفتن

رها شدن


"سید علی صالحی"