ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
می گویم
نمی شود یک شب بخوابی و
صبح زود یکی بیاید
و بگوید
هر چه بود تمام شد ... به خدا ...!؟
تو همیشه از همین فردا
از همین یکی دو ساعت بی رویای پیش رو می ترسی
می ترسی از رفتن ، از نیامدن
می ترسی از همین هوای ساکت بی منظور
می ترسی یک وقت دستی بیاید
روی سینه ی باران بزند
کاسه های خالی اهل خانه را بشکند.
اصلا" تو از شکستن بی دلیل دریا می ترسی!
بگو نمی شود یک شب بخوابی و
صبح زود ....
بعد اگر دست خالی به خانه برگشتی
بگو کوپن های باطله را در باد نمی خرند
بگو تمام روز باد می آمد
بگو بعضی از احتمال حادثه می ترسند ...
"سیدعلی صالحی"
صبوری میکنم تا مدار، مدارا، مرگ ...
"سیدعلی صالحی"
تاواننویس تنهایی تو باشیم ؟
سیدعلی صالحی"
باد که بیاید، باران که بیاید
تو باید به عمد از میان آوازهای کودکان بگذری
چترت را کنار ایستگاهی در مه فراموش کن
خیس و خسته به خانه بیا
نمیخواهی شاعر باشی، باران باش !
همین برای هفتپشتِ روئیدنِ گل کافی است ،
چه سرخ ، چه سبز و چه غنچه !
رها شدن