ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
چشم و دل،
دانی چه خواهند این حوالی؟!
بودنت را، دیدنت را،
قانعام ! حتی کمی...
علی سید صالحی
و
من تو را
دوست میدارم...
و من
تنفس تو را...
مگو های راز آلود تو را...
دوست میدارم...
سید_علی_صالحی
من آن قدر دوست ات می دارم
که دوباره بعد از مرگ
به خانه باز خواهم گشت،
و بر میگردم.
من بر میگردم،
درست به شیوهی شبنمی
در گرگ و میشِ سحر.
((سید علی صالحی))
میگویند ستارهای که گاه
بالای بام خانه ما میآید
روح غمگین همان قاصدکیست
که شبی از ترس باد
پشت به جنوب و رو به جایی دور
گذاشت و رفت و دیگر
به خواب هیچ بوتهای بازنیامد
سیدعلی صالحی
دیدی آرام، آرام، آرام
دلمان به بیکسی،
صدایمان به سکوت،
و چشمهایمان به تاریکی عادت کرد؟
هیچ شاعری توانِ تکلمِ مرا ندارد
خاصه اگر نامِ تو در ترانه...تمام شود.
تو تمامی، کاملی، کلماتِ منی...که از منی!
دوستت دارم!
بگویم مثل چه مثلاً ؟!
مثل تشنهٔ بیراه که تَرَنُم آب را،
کمی قدیمیتر مثلاً
مثل ماهِ میخوش که بَدْرِ تمامِ باران را
-خاصه حوالی صبح!
اردیبهشت بهتر است به راهِ شمال.
سیدعلی صالحی