همه می دانند؛
من سال هاست چشم به راه کسی
سرم به کار کلمات خودم گرم است...
تو را به اسم آب؛
تو را به روح روشن دریا؛
به دیدنم بیا!
مقابلم بنشین.
بگذار آفتاب از کنار چشمهای کهن سال من بگذرد...
من به یک نفر،
از فهم اعتماد محتاجم.
من از این همه نگفتن بی تو خستهام!
خرابم!
ویرانم!
#سید_علی_صالحی
در ازدحام این همه ظلمت بی عصا
چراغ را هم از من گرفته اند
اما من دیوار به دیوار
از لمس معطر ماه
به سایه روشن خانه باز خواهم گشت
پس زنده باد امید...
سیدعلی صالحی
دوست داشتن
آخرین داشتهٔ آدمیست،
پنجره را باز بگذارید
ما
چیزی برای پنهان کردن نداریم.
# سید علی صالحی
همه می دانند...
من سال هاست چشم به راه کسی
سرم به کار کلماتِ خودم، گرم است...
تو را به اسم آب؛
تو را به روح روشن دریا؛
به دیدنم بیا !
مقابلم بنشین.
بگذار آفتاب از کنار چشمهای کهن سال من بگذرد...
من به یک نفر،
از فهم اعتماد محتاجم...
من از این همه نگفتن بی تو خسته ام...
خرابم !
ویرانم !
سید_علی_صالحی
سخت نگیر
آرام باش
رویاهای روشن خود را مرور کن،
و نزدیکتر بیا
آدمی ادامه آرام آدمیست،
و همین خوب است که آدمی
آدمی را دوست میدارد...
سید علی صالحی
چه گناهی کردهام
که در خوابم هستی،
در بیداریام نه
در قلبم هستی،
در چشمم نه
در سرم هستی و در آغوشم نه؟
علی سیدصالحی
من از راهی دور
برای خواندنِ خواب های تو آمده ام،
من از راهی دور
برای گفتن از گریه های خویش.
... راهی نیست،
در دست افشانیِ حروف
باید به مراسمِ آسانِ اسمِ تو برگردم،
من به شنیدنِ اسمِ تو عادت دارم.
من
مشقِ نانوشته ام به دستِ نی،
خواندن از خوابِ تو آموخته ام به راه.
من
بارانِ بریده ام به وقتِ دی،
گفتن از گریه های تو آموخته ام به راه.
به من بگو
در این برهوتِ بی خواب و طی،
مگر من چه کرده ام
که شاعرتر از اندوهِ آدمی ام آفریده اند؟...!
"سیدعلی صالحی"
از کتاب: ما نباید بمیریم، رؤیاها بیمادر میشوند
چشم و دل،
دانی چه خواهند این حوالی؟!
بودنت را، دیدنت را،
قانعام ! حتی کمی...
علی سید صالحی