اول پاییز خیابان‌ها شکوفه دادند

اول پاییز
خیابان‌ها شکوفه دادند
باد آمد
شکوفه‌ها را بوسید
شکوفه‌ها را بغل کرد
و با خود از
کوچه‌های شهر عبور داد
تا به انتهای شهر رسید
حالا همه‌ی مردم شهر
آواز شکوفه‌ها را شنیده‌اند؛
آخر پاییز نزدیک است.


رستار افسری

حس من بگو به من

حس من
بگو به من
این حس درونی را
حس میکنی طپشهای دل را
چگونه حس میکنی جامعه را؟
حس میکنی نغمه های ناله خیز جامعه را
حس آنانی که از جان مایه گذاشتند
آن ستاره گانی که از بطن سختیها گذشتند
و از مردمانی که به فغان آمده اند
در واکاویهای درونی شان
بگو از احساس دردشان
براستی باورمان باید
که وقتی زندگی شروع شد
سروده های شعری مان هم آغاز شد
شعرمان بیان سفری است
به رگ و ریشه های آدمی
که در این سفر شعری مان
آنچه نمایان است
خوبی و تعهد و دوستیها ست
و هم بیان آزادی و آزادیخواهی هاست
و هم بیانی است از عشق
و بیانی از یادگاریهای بر جای مانده
ازگلهای شقایق باقیمانده
از عشقهای چیده شده
و شعرمان باید
بیانی از خواسته های زندگی باشد
و هم بیانی باشد از
محبت و صفای دل
عاطفه و یکدلی
صداقت و همدلی در راستی
شعری که تجسم عاشقانه ای است
از گره خوردن شکوفه های عاشقی
در بهاری با طراوتی رنگارنگ
شعری که با کلمات آتشین خود
آدمی را به عمق دل فرو برده
که آنگاه بیانی است دیگر
از خوشی ها و رنجهای آدمی
که خود نمونه بارزی است
از پیوند بین شعر و انسان
نوعی چینش تحقیقی را خواهد
در رهسپار ی به عمق ادب در معرفت انسانی
و چنین نمایان شد آن ستاره های انسانی
بر آمده از دل اشعار انسان ساز انسانی
و در سیر این نغمه
بایدسفری هم باشد به عمق سیر وجود
که یادگاری است باقی و هم جاودانی
از انسانیت انسان ساز ما انسانها


احمد رضا رهنمون

من گلی زیبا بودم

من گلی زیبا بودم
شاد و خرم در بوستان
سرمست از خواب سحر
شاداب از باد و باران
شور انگیز و بانشاط
در جمع باده نوشان
همسایه ی بنفشه
یاس و نرگس و ریحان
سحر دستی برآمد
مرا از شاخه ام چید
هدیه داد به دلبری
با آرزو و امید
آن دلبر پریوش
با لبخند لبانش
مرا بویید و بوسید
عزیز تر از جانش
از عطر دلاویزم
حیران شدو مدهوش
سرشار از باده ی عشق
مست و مغرور قدح نوش
آندم که به خود آمد
خواب از چشمانش پرید
خطا و لغزشش دید
ناگهان دستش لرزید
مرا با آن شادابی
دیگر هرگز نبویید
به گوشه ای پرتم کرد
از من گشت ناامید
من در آن باغ سرسبز
بانشاط و دل انگیز
خوشحال و شادو خرم
باطراوت روح انگیز
بی خبر از همه جا
بخاطر یک هوس
بی گناه فدا شدم
دور از چشم همه کس


منصور چقامیرزایی

زل می زنم گه گاه بر تنهایی تو

زل می زنم گه گاه بر تنهایی تو
سر می‌زند گاهی به دل شیدایی تو
هر روز لبخند تو را در سینه دارم
انگار جز خندیدنت کاری ندارم
رنگ قشنگی می زند بر تار و پودم
گویی نباشی از ازل من هم نبودم
احساس من این روزها با تو قشنگ ست
بی تو وجودم لاجرم یک تکه سنگ ست
غم میخوری دل تنگ میگردم برایت
سر می‌گذارم دائما بر شانه هایت
فردا برایت شعر های خوب دارم
صد حیف که دیشب نبودی در کنارم
وقتی صدایت دائما در این حوالیست
رنگ و لعاب زندگی من چه عالیست
راهی اگر دارد بیا با هم بمانیم
شعر جدایی را بیا دیگر نخوانیم
یک شب اگر باقی بماند از جهانی
لبخند خواهم زد برایت تا بدانی


جواد جهانی فرح آبادی

فغان کردم به درگاه الهی

فغان کردم به درگاه الهی
خدایا ، کوشادی ، نیکی ، زیبایی
پاشیدم از رنج های بی پایان
استغفرالله پس کجایی
ندایی آمد به گوشم
در میخانه و مستی به مستی
گهی اندوهگین و گهی رستی
که بدانی و بدانی و بدانی
در این سرآب به چه هستی


نازی سبزواری جوزانی

گاهی فکرم که در کلام می آیم

گاهی فکرم
که در کلام می آیم
گاهی شعرم
که با غزل، ... می آیم
گاهی شانه ام
برای دلدار می آیم
هر انچه که خواهی
هر آنچه که گویی
من همانم

گاهی در خیالم
گاهی در نگاهم
درون قلبت هر لحظه،
من، آشیان دارم
گاهی رقصانم
گاهی گریانم
به زیبایی برگ گل
پر از احساسم
در زمستان برف و بورانم
در بهار گل خندانم
هر آنچه که خواهی
هر آنچه که گویی
من همانم
در چشمان توام
از عشق، از شور غزل می خوانم
من خود نورم
سراپا در رقص و سرورم
در باور تو
هم جان جهانم
هم وهم و گمانم

هر آنچه که خواهی
هر آنچه گویی
من همانم


راضیه بهلولیان

به تو گفتم مبر از یاد مرا دلبر من

به تو گفتم مبر از یاد مرا دلبر من
نزن آتش سرِخشمت توبه این پیکرمن

تونسوزان پربالم سرِ آن شعله چو شمع
چوبلایی که دلت خواست نیاری سرِمن

نکند جور جفا پیشه نمایی صنما
بچکدخون ز دوچشمم سرِاین دفتر من

به تو وابسته شدم دلبرسیمین تن من
چه شودگرتو شوی دردوجهان یاور من

کَرَمی گر بنمایی سرِ لطفت چه شود
تو شرابی ز لبت پُر بکنی ساغر من

ز چه بیداد نمایی به من از جور جفا
که چنین جور جفایت نشود باور من

ز ازل تا به کنون بخت مرا یار نبود
شده خاموش دراین هفت سمااختر من

همه عمرت توچه دیدی ز(خزان)غیر وفا
که سزاوار نمودی تو سزا کیفر من


علی اصغر تقی پور تمیجانی