گر چه درس آزادگی را سالیان سال پس داده ام
با خدا عهد که بستم با عشق زلال پس داده ام
دوست گر پخته شدم هرگز خام نِبینی مرا
گر نزد غزال و تو امثال عیال از دس داده ام
هر زمان حاکم حکم بد نامی بزد به تو امثال من
وا بدانی با حکم رمال سوخته زغال پس داده ام
شاید اهل حق ببیند صاحب افکار نیک منم
درس آزادی عشق به تو با اشعار تفال پس داده ام
گر از دست تو و خویش برفتم تو بکن یاد مرا
خود بدانم با عشق تو بود حال جمال پس داده ام
منوچهر فتیان پور
چشات سرمشق انشای کمان ابروی زیبارو
و من محو تماشای کمان ابروی زیبارو
تو راه امن ابروهات خودم از عمد گم میشم
به دار قالی موهات دلم در بند گم میشم
به نیل طاق ابروهات دل صندوقچه ها گیره
نگاه عاصی چشمات منو از آاااب می گیره
نگاهت قند میپاشه، به شورانگیز افکارم
عجب طعم گسی ای وای، و من در حال اقرارم
دو تا چشم فریبنده و یک لبخند رویایی
یدونش هم زیادی بود، عجب اسراف زیبایی
به عطر خوب آغوشت، به اون لبخند همواره
نه من، که حضرت حافظ، دو تا دیوان بدهکاره
دو تا دیوان بدهکاره...
دو تا دیوان بدهکاره...
حمیدرضا سهیلی
نام تو، این دلم آغاز شد
با روی دلت،این جان سرافراز شد
گر سر این دل ، هر چه ها که کشیدم
گر سر این عقل خود هر چه رَمیدم
گوییا باید روم بر دل خاک
یا شوم آنجا میان دو سلام
ای کوته نظر کاهل کوردیده دل بی باک
ای جان دل جانان بی جان
ای صاحب نظریا،نظری کن
ای روح رحیم، دلم را مرحمی کن
ای سلطان سلطنت مُشفِق طلب
ای سلاله ی سلام بی طلب
ای قادر مقدور قَدر و قُدومَش
ای راه رَه بی جان من،همچو سُرورَش
ای کوته نظرم،یا که نگنجی در نظر؟
در نظرم نگنجد نام زیبای رُخَت
ای که در جان جهان جور و ظلم و ستم
تویی تمام رَهنَمایِ راهی که روم
فلّاحا،باش بیاد رَهنمای این سخن
محمد فلاح پور
ما منتظران ظهور عشق شدیم
پرده دار حرم و می شدیم
می ما نی که ز جام برخیزید
مست و شوریده کند بگریزد
حرمی در دل و می نفس است
عشقی عطری است ظهورش فرج است .
محسن گودرزی
من از اول تمام کارهایم اشتباهی بود
گرفتار و خراب وعده های پوچ و واهی بود
برای تو نمی دانم ولی از اول خلقت
جهان ساده پیش دیدگانم راه راهی بود
ندیدم از رفافت روی بام آشنایی ها
اگرچه سرنوستم مثل کفتر های چاهی بود
بهای دانه را با بال های زخمی ام دادم
تقاص اشتباهاتی که روی بی گناهی بود
به روی صفحه مشقم که با اجبار پر می شد
تماما واژگانی حاصل از خواهی نخواهی بود
من آن فریادهای خفته در بغض گلویم که
حریف پاکت سیگار و دفترهای کاهی بود
مداد رنگی ام تا در دل خاکستری گم شد
برایم بهترین طیف جهان رنگ سیاهی بود
به جای اینهمه بی حاصلی در آسمانم کاش
هوای ماهتاب و نقره های حوض ماهی بود
علی معصومی
بیاد بیاور سالهای را که دیگر نیست
لحظه های عاشقانه ای راکه دیگرنیست
قدم گذاشتم به دنیای ناشناخته تو
قدم به یک جهان موازی که دیگرنیست
در وجودم آن روزها زمستان بود
دلبسته بهارانی شدم که دیگرنیست
بی شک آسمان دلت جای ستاره من بود
سیاره منظومه ای شدم که دیگر نیست
کنار تو یک عمر چندثانیه بیشتر نگذشت
دلبند ثانیه هایی شدم که دیگر نیست
قسم به همه آن گریه های از سر شوق
دلتنگ خنده هایی شدم که دیگرنیست
درچشم خیسم دگر چه مانده است باقی
قاب خشکی ز دریاچه ای که دیگرنیست
شعرم تمام شد ولی رسیدم به آنجا که
یکی بود و یکی نبود،و آنکه دیگر نیست
محمد بهرامی
هم از نفس افتاده هم در واپسین ماندم
هم از خودم هم از بهشتم در برین ماندم
باور بکن من از همان روزی که فهمیدم
در زیر پای سنگی افتادم..ظنین ماندم
گفتم درختی هست و باغی هست و انجیری
اما فقط در حسرتی نوش آفرین ماندم
تقصیر این نا باغبانِ بی مروت شد
بیهوده در پای درخت انجبین ماندم
وقت ثمر دادن که آمد شاخه ها خشکید
تاوان سنگین دادم اما پای این ماندم
در نیتِ آن باغبان شک کرده بودم.آه
اینگونه شد من تا به الان در جنین ماندم
او از همان اول مرا بین نخود ها کاشت
از شرجی ِ بذر نخود ها این چنین ماندم
بختی که بد باشد از اول. بر نمی گردد
من هم نشستم پای بختم در کمین ماندم
باران بیا امشب مرا سر سبز و خندان کن
دیگر دلم پوسید از بس بر زمین ماندم
سعید غمخوار
این عمر که هست ترا کنون نام، شباب
از بهـر مفیدی اَش، بکن سعی و شتاب
فــــــردا برسَـد، نداری فرصت چنـدان
بایـد که بدانی قـــدر آن، پس بشتاب
سلیمان بوکانی حیق
امشب چقدر دلتنگ دیدار رخ ماهت شدم
دلداده آن خندههای گاه و بیگاهت شدم
افسوس از این درد نهان در سینه سوزان من
بنگر چسان سرگشته وزندانی آهت شدم شد
محمد احمدی