بارانی ام

بارانی ام
نبار
این بار می خواهم
خیس شوم در مردمک چشمان تو
هر بار که ابری می شوی
گم می شوم
در سایه سار تو
قی می کنم گم شدنت را
در این هوای شرجی
به من بگو
گریه هایت برای چیست؟!
سکوت
نم نم باران
قطره، قطره
متراکم می شود
این بار سپید
از گونه های ابر بالا می رود
به یاد روزهای بارانی اش
ومن همچنان می بارم
بر خشکی چشمان او
به او بگو
گریه هایت برای چه بود؟!

هاشم جعفرعلی

جایی که قتلگاه، همان مأمنِ دل است

جایی که قتلگاه، همان مأمنِ دل است
رفتن برایِ ما، رسیدن به منزل است
آن ماهی‌ام که تشنه‌ی آغوشِ موج‌هاست
آرامشی که در دلِ طوفان، معطل است
دستی که قصدِ صیدِ منِ خسته کرده است
آن خنجری‌ست، که بر کمرِ دوست، حائل است
دلبسته‌ی بقایِ خودش نیست موجِ مست
سیلی خور است و مقصدِ او باز ، ساحل است
عشق است یا جنون ؟ که به اصرار می‌رود

آن سو که راه ، تیره و اندوه ، مفصّل است
ای عقل ! در ملامتِ این شوق ، دم مزن
جایی که پایِ عشق بیاید، چه مشکل است ؟

محمدرضا جعفری

باران قصه‌ی عجیبی است

باران قصه‌ی عجیبی است
میان بغض ابر
و چشم‌های من،
معلوم نیست
کدام‌مان دلتنگ‌تریم.

سیدمجتبی حسینی

دوباره بادِ خزانِ غارت‌گر، بی‌قرار می‌رسد

دوباره بادِ خزانِ غارت‌گر، بی‌قرار می‌رسد
به دیده خسته‌ی دل، غبارِ روزگار می‌رسد

تمام باغ دلم برگ‌ریزانِ حسرت است
ز راه دور، فقط عطرِ انتظار می‌رسد

تو رفته‌ای و به چشمم جهان زمستان شد
هنوز از نفسِ عشق، اندکی بهار می‌رسد

غروبِ زردِ خیالت نشسته در نگهم
به هر نگاه غمی تازه، بی‌شمار می‌رسد

مرا به صبر سپردی میانِ این پاییز
که از تو سهمِ دلم، اشکِ ماندگار می‌رسد

نگو تمام شد آن قصه‌ی پر ز عشق و شور
هنوز هم به دلم وعده‌ی دیدار می‌رسد

به آخرین نفسِ باغ، دل سپرده‌ام امشب

که از سکوتِ خزان، صدای یار می‌رسد

مجید توحیدلو

چه آرام و چه هماهنگ

چه آرام و چه هماهنگ
حرکت چشم‌های تو
در زوایه نگاه من.../
برای اولین دیدارمان،
زیاد متمایل بود
تلاقی دو نگاه
که در منشور خواستن تابیده بود


آرش خزاعی فریمانی، میرزا

به دل مگو که جهان بر مدارِ داد بماند

به دل مگو که جهان بر مدارِ داد بماند
که چرخ، خنده زند آن زمان که شاد بماند
مخور فریبِ زر و زورِ روزگار، ای دل
که این دو نیست که تا آخر اعتماد بماند
رفیقِ راه، نه آن است پر ز خنده و وعده
کسی‌ست با تو اگر در غمت، سواد بماند
مکش غرور به سینه، که بادِ حادثه سخت است
درختِ راست همان است که افتاد بماند
به وقتِ خشم، زبان را لگام کن، که بسیار
دلِ شکسته ز یک واژه بر مراد بماند
مکن حساب به ظاهر، خدا حساب‌گر است
که باطن است اگر پاک، بی‌فساد بماند
اگرچه تیره شد این شب، امید را مشکن
سحر رسد، اگر ایمان به یاد بماند


محمد عرفان

دلم به شوق تو

دلم به شوق تو
هر لحظه ذکر می گوید
و از خدا
تو را،تو را،تو را
همیشه میخواهد...!


میدیا جادری

سرنوشتِ محتوم

غرق
سرنوشتِ محتوم
من در تو غرق می‌شوم
نه مثل کشتی شکسته
که مثل نمک در آب
آرام
کامل
بی‌صداتر از انحلال
و پس از آن
هیچ‌کس نمی‌تواند مرا از تو جدا کند
مثل نمکِ حل‌شده در دریای تو


حسین گودرزی