من و تنهایی و سیگار

من و تنهایی و سیگار
درونِ دخمه ای تاریک
سه تایی در کمینِ یک نفر دیوانه می باشیم
که ما را نیکبختی آورد ، چون شعله ای روشن

من و سیگار
من و یک صندلی در فصل پاییزی خشن
آنجا که آدم ها سراغِ ما نمی آیند ...

میان هر دو انگشتم
که دودی می رود بالا
سخندان است و خواهد بود
و در این آسمانِ آبیِ و روشن
سرودِ عشق می خواند

محمدرضا جعفری

شعر من آزاد است

شعر من آزاد است
شعر من مشتری خاص خودش را دارد
من بدنبال رهایی هستم
راه را می خواهم
سنگ را من زده ام بر کمر شیشه عمر
ترس در مکتب من یعنی مرگ
چون در این ویرانه
تا تبسم بنشیند به لب همسایه
و نوایی برسد از لب یک ساحل زیبا وُ قشنگ

خون دل می خواهد
آری
به خداوند قسم خون دل می خواهد..

محمدرضا جعفری

در کلاسِ درسِ عاشقی

در کلاسِ درسِ عاشقی
چشم هایِ سبزِ یک بلوط
پُشتِ سازهایِ دلفریب
و ساحلی نجیب
برایِ خاطرِ هزار شاخه ها
و دشت و چشمه ای زلال و بی ریا
می دهد نوا به هر کسی که روبرویِ آسمان
و باغ های مهربان
در انتظارِ تابشِ ستاره ها نشسته است

محمدرضا جعفری

زنگ دبستان را

زنگ دبستان را
با چترِ باران خورده وُ افتاده در کُنجِ کلاس درسِ جغرافی
من دوست می دارم....
.
ای حاصلِ دستانِ زیبارو
با من بمان آرام
در آسمانِ عشق
آنجا که هر کس خوب می داند
رسمِ قشنگ و درسِ بارانی دگر را از دلِ تنگی
یا
بر بامِ فریادی
یا
بر چشم هایِ لاله ای افتاده بر رویِ زمینی گرم
تا هر کسی بیند مرا آرام
در پُشتِ پرچینی ...

محمدرضا جعفری

در امتدادِ چشم های زیبا

در امتدادِ چشم های زیبا
نشسته اند
آنانکه غریبانه گریه می کنند

محمدرضا جعفری

شکوفه های دشت را ، به یک ترانه می دهم

شکوفه های دشت را ، به یک ترانه می دهم
نگاهِ سبزِ خویش را ، به یک جوانه می دهم
عطرِ بنفشه های خوش ، ترانه های زندگی ست
درونِ باغِ چشمِ گل ، دل به یگانه می دهم
مستیِ دوره گردها ، نشانه ی لیاقت است
به لطفِ چهره هایشان ، دل به زمانه می دهم
دفترِ خاطرات من ، پُر از ستایش و دعاست
چون به صفایِ موج ها ، دل به کرانه می دهم
برایِ قصه های خود ، به دامِ هر کبوتری
تمامِ عشقِ خویش را ، به یک شبانه می دهم
جعفری از نگاه یار ، نوشته رویِ برگِ گُل
که من فقط در این جهان ، دل به ترانه می دهم

محمدرضا جعفری

چشمِ زیبا ، رو به ساحل ، زیر بارانِ بهار

چشمِ زیبا ، رو به ساحل ، زیر بارانِ بهار
می کند دل های عاشق را به آسانی شکار
طعمِ خوبِ بوسه هایِ لب به لب با مست ها
داده صدها دشت را با یک نگاهی اعتبار
شاخه های آن درختانِ بلندِ جنگلی
لطفی از دستانِ زیبایِ بزرگِ کردگار
کیست در عالم نخواهد لحظه های شاد را
تا ببیند آنچه آید در مدارِ اختیار
صاحبانی خوب تر از چشم های سبزه ها
سرفرازی می کنند در جنگ ها با افتخار
در مرامِ جعفری چیزی بجز خوبی ندید
آنکه دارد ریشه در رُخسارِ زیبایِ بهار


محمدرضا جعفری

دلم برای تو ، همیشه بهانه می گیرد

دلم برای تو ، همیشه بهانه می گیرد
چو آن مسافرم ، که سراغِ خانه می گیرد
ببین که چگونه در این مسیر بی برگشت
به رویِ سرم ، چو باران ترانه می گیرد
ز بس آسوده ام در این دشت های سبزینه
که مرغ شب هم ، به رویِ سرم آشیانه می گیرد
به شعر نشستم و خود را به جام ها دادم
غافل از اینکه ، همچنان آهِ شبانه می گیرد
با روزگاری که قاصدکش بهار و پائیز است
قرار عیش و عشق و امان را ، زمانه می گیرد
با جعفری دوباره نگاهی به خویشتن انداز
که دست های پیر ما را ، جوانه می گیرد

محمدرضا جعفری