باران خیسمان می کرد
و بر بارانی هامان سبزه سبز می شد
بی تو اما سبزه ای در کار نیست
باران می بارد بر تنهایی من
و سبزینه ای جوانه نمی زند
« شاعر : نزار قبانی »
خیلی زود عاشقت شدم
و نگاهم را پنهان کردم
زمانی نگذشته بود
که تمام قصههای عاشقانه را آتش زدم
دیگر نیازی به این تاریخ افسانهای نیست
من به شناخت عمیقی رسیدم
در همان دقایقی که چشمانت را دیدم
« شاعر : نزار قبانی »
کمی با من بنشین
تا در آن نقشۀ جغرافیایی عشق
تجدید نظر کنیم
بنشین تا ببینیم
تا کجاها مرز چشمان تو ست
تا کجاها مرز غم های من
کمی با من بنشین
تا بر سر شیوه ای از عشق
به توافق برسیم
" نزار قبانی"
قول دادم شبها بهت زنگ نزنم
و وقتی مریض شدی بهت فکر نکنم و
نگرانت نباشم
و بهت گل ندهم
و دستانت را نبوسم
اما شب بهت زنگ زدم
و برایت گل فرستادم
و میان چشمانت را بوسیدم تا سیر شدم
قول دادم که...
قول دادم...
قول...
و هنگامی که خنگیام را فهمیدم، خندیدم.
"نزار قبانی"
بیست سال در سفر عشق
اما جاده هنوز ناشناخته.
گاه پیروز شدم
اغلب از پا افتادم.
بیست سال سر در کتاب عشق
و هنوز در نخستین برگ.
(نزار قبانی- شاعر سوری)
قول دادم شبها بهت زنگ نزنم
و وقتی مریض شدی بهت فکر نکنم و
نگرانت نباشم
و بهت گل ندهم
و دستانت را نبوسم
اما شب بهت زنگ زدم
و برایت گل فرستادم
و میان چشمانت را بوسیدم تا سیر شدم
قول دادم که...
قول دادم...
قول...
و هنگامی که خنگیام را فهمیدم، خندیدم.
"نزار قبانی"
قول دادم که پنجاه بار تو را ذبح کنم
اما وقتی پیراهن آغشته به خونم را دیدم
مطمئن شدم که خودم ذبح شدم
مرا جدی نگیر
وقتی عصبانی میشوم...
وقتی از کوره در میروم...
وقتی آتش میگیرم...
وقتی خاموش میشوم
من از شدت صداقت دروغ میگفتم
و خدا را شکر که دروغ گفتم.
"نزار قبانی
تمام سالها با تو آغاز میشود
و در تو به پایان میرسد
در سالی که گذشت
تو سلطان من بودی
و در سالی که خواهد آمد
همچنان سلطان من خواهی ماند
« شاعر : نزار قبانی » ...
وقتی تو را دوست می دارم
بارانی سبز می بارم
بارانی آبی
بارانی سرخ
بارانی از همه رنگ
از مژگانم گندم می روید
انگور
انجیر
ریحان و لیمو
وقتی تو را دوست می دارم
ماه از من طلوع می کند
و تابستانی زاده می شود
و چشمه ها سر شار می شوند
وقتی به قهوه خانه می روم
دوستانم
گمان می کنند که بوستانم
(نزار قبانی)
زیباترین چیز درباره ی عشق این است
که نه عقلی دارد و نه خردی
زیباترین چیز درباره ی عشق این است
که روی آب راه می رود
و غرق نمی شود
(نزار قبانی)