همه ی سال را
خواهم نوشت
نه از املای آموزگار
که می نویسم
انشایی طولانی
از خستگی های پدری
که بیرون می کشید
خرده های نان را
از لابه لای سنگها
و آخر هر صفحه
با خون حک می کنم
بابایم
برای نان جان داد.....
مریم ابراهیمی
می بینم
روزی
از روزهای نیامده را
دعوت خواهی کرد
چشم های حقیر
و متوحشِِ را
به تماشای
رقصِ مو ی تو
در مسیرِ
قطارِ عقابِ تقدیر
آنگاه که
پروانه صفت
بال می گشایی
از پیله های ضمخت
و سیاهِ قید و بند
تا آسمانِ ترقی
و راهی خواهی شد
چون قاصدکی آزاد
از پنجره ی نیمه بازِ امید
تا سرزمین خیال
عبور می کنی
سبکبال
از برهوت تنهایی
و نقش می بندی
نگاره ای زیبا
از عشق را
بر قاب زندگی.
می بینم
روزی
از روزهای نیامده را.....
مریم ابراهیمی
شعر
جاده ایست
سر سبز
در جستجوی
آرزویی گمشده
با گلهای امیدی پژمرده
که شکوفا می شود
هر روز
با قطره های شبنم خیال
و می خشکد
شبها
به عطر تلخ جدایی
مریم ابراهیمی
کاش
بخوانیم
کودک کاری را
در شبی
از شبهای پر تشویشش
و دور
از چشم هیز روزگار
دعوت کنیم
تن دردمندش را
در محفل آغوشی گرم
با صبر
شانه کنیم
گیسوان پریش دلهره اش را
در شنود ملودی عشق
آنگااه
چه زیبا
سنجاق می کنیم
برگ برگ خاطره ی شیرین
به آلبوم رنج هایش
با عطر ملیح محبت
مریم ابراهیمی
ببین که
بهار من
چقدر ، زمستانی ست
و چشم های بی قرارم
همیشه، بارانی ست
به شکوه ،ریش شد
دل غمین
ک خسته ام
نه آبادم
که این
اوج ویرانی ست
به سر نشسته
قاصدک پیری
به گیسوان بلندم
تمام عمر گذشت و
اوج پشیمانی ست
نبوده هیچ وقت
قراری
به بی قراری هایم
نگاهی گرم
آرامش
این دریای طوفانی ست
به خون دل
شستم ؛دست
از آدمهای بی احساس
که مامن امن
برایم
بجز
آغوش انسانی ست
به غصه
قصه ها دارم
غمین و خسته و تنها
مگر خدا
پناهم باشد
که چاره ی
هر پریشانی ست
عجب
حکایتی ست
داستان من و دنیا
که تن
خسته از نفس و
محکوم و زندانی ست
بخوان مرا
بخوان مرا
خدای مهربان من
که زمین سرد و
آرزوی بلندم
پروازی، آسمانی ست
مریم ابراهیمی
چمدانش را گشود
پُر بود از
رنگینه هایی
گه آراسته بود
گیسوان بلندش را
طره های رنگین کمانی
زرد،نارنجی،قرمز.....
رژ مات لبهایش
جلوه ای زیبا
داده بود
به چشمهای بارانیش
نسیم خنکی
را ها کرد
به آغوش بی مهر دنیا
تذکر داد
گرمی آغوش را
و از راه رسید
دختر رنگین کمانی سال
تا پًر کند
جام عشق را
به مهری
که امتداد داشت
به آبان و آذر.....
مریم ابراهیمی
چشمهایت
منفذ نور
که روشن کرد
دالان تنهاییم را
اولین گریه ات
آغاز کرد برایم لبخندها را
سلام کرد عشق
بر من
از لبهای تو
و خنده ات
آغاز کرد
فصلی نو
بر خزان دلم
قدمهایت
موسم گل را
مژده داد
و بوی خوش آغوشت
مدهوش کرد
همه ی وجودم را
چه خوشبختم
از داشتنت..
بودنت...
و در آغوش کشیدنت...
که من مغرورترین
مادر دنیا هستم
به داشتن
پسری چون تو
ای تکیه گاه غم هایم
مریم ابراهیمی
هر وقت به دیدنم آمدی
برایم مشتی غزل عاشقانه بیاور
و بر گوش های احساسم بیاویز
جرعه ای محبت برای
قلب تشنه ام به ارمغان
و کمی آغوش
تا پناه خستگی هایم باشد
یک رویای صادق بساز
برای دلخوشی همه ی دقایق
از دست رفته ام
تا دم بکشد
چای خوشبختی ام
در سماور جوشان دلهره هایم
غنچه های مریم را
بر گیسوان پریشانم بنشان
تا به بوی خوشش
مست شوم
لحظه ای کنارم بنشین
و دستانم را قفل کن
در پنجه ی مهرت
آنگاه چشمهایم را به تو می دوزم
و از کاسه ی مستانه ی دیده هایت
مست زندگی می شوم
مریم ابراهیمی
بهار که رسید
به نسیم می سپارم
از دلتنگیهایم
برایت خبر آورد
و آرام در گوشت زمزمه کند
که جایی, کسی
به انتظارت
بهار را کنار گذاشته
و در زمستان اندوه
گرفتار غم نبودنت
یخ زده است
برایت آرام بگوید
که بهارش
به بودن توست و با دستان گرم تو
یخ دلتنگیهایش
آب می شود
در موهایت بوزد
و بوی خوشش را برایم
ارمغان آورد
به او خواهم گفت
که از من به تو بسیار بگوید
ار حرفهای نگفته
و بر دل مانده ام
از آغوش یخ زده ام
که به انتظارت
سرد و بی روح شده
و چشمانم
که هر روز به امید دیدنت
به راه خیره است
مریم ابراهیمی
دلم که تنگ می شود برایت
چشمهایم را می بندم
خودم را
غوطه ور میکنم
در دریای وجودت
و به ریه هایم
میکشم
عطر تنت را
با عقیق چشمهایت
از دلتنگی هایم
سخن می گویم
وبا قطره ای اشک
خاموش می کنم
آتش دلتنگی ات را
در زندان سینه ام.
مریم ابراهیمی