و دستانِ تو بِداهه‌ای گرم و به‌هنگام بود

و دستانِ تو بِداهه‌ای گرم و به‌هنگام بود
که در ذهنِ گنجشک‌های زمستان‌دیده نمی‌گنجید
آمدی با سخاوتِ دستانت‌
و از کنارِ ناخن‌هایم، برگ‌های تازه جوانه زد
بر چندشاخگیِ موهایم
گنجشک‌های جوان لانه ساختند
و آوازهای تازه آموختم

به آینه گفتم «فرصت کم است
وقتی برای شمردنِ بهارهای رفته نمانده‌،
دستی به موهایم بکش
هرطور شده باید این فصل
زیبا بمانم»

لیلا کردبچه

از میان تمام واژه‌های دنیا

از میان تمام واژه‌های دنیا
تنها نام تو را دوست دارم؛
واژه‌ای که مرا به گریه می‌اندازد
واژه‌ای که مرا به خنده می‌اندازد

خاطرات زیادی از تو ندارم امّا
زیاد به تو فکر می‌کنم
و از هر خیابانی که می‌گذرم،
قبلاً درحال فکر کردن به تو از آن گذشته‌ام

چیزی
برای تجربه کردن نمانده است
آنقدر با تو زیسته‌ام
که فکر می‌کنم دیگر
می‌توانم بمیرم.

لیلا_کردبچه

جاده‌ای بودم باریک،

جاده‌ای بودم
باریک،
به اندازۀ یک‌ نفر
و طولانی و یک‌‌طرفه
آن‌قدرکه باید عصازنان 
به روزهای پیری و کوری‌ام می‌رسیدی

 چگونه برگشتی؟
به روزهای پیش از بوسیده‌ شدن
چگونه برگشتی؟

در دستم شاخه گلی به رنگ غروب

در دستم
شاخه گلی به رنگ غروب
در دهانم
«پنجاه‌و‌سه ترانه‌ی عاشقانه ی شمس»
در دلم
چیزی که پنهان کردنش کار هرکسی نیست..
چگونه طبیعی باشم؟
با این بی‌قراری بی‌مهار
و این دهان عاشقانه‌ی بی‌قرار
که اگر دهانم را ببندم
از چشم‌هایم
سرریز می‌کند...

دیگر خوابت را هم زیر این سقف نمی بیند

دیگر
خوابت را هم زیر این سقف نمی بیند
و می داند
هیچ خیابانی به این خانه ختم نخواهد شد
حتی اگر تمام سیگارهایش را هرروز
با ناز الهه ای بکشد
که تمام زندگی اش در چمدان کوچکی جا شد
گاهی تو را به سفر می فرستد
گاه بهشت
گاه جهنم
و به روی خودش نمی آورد
خوشبختی های سیاه و سفیدی را
که از حافظه ی چسبناک آلبوم ها کنده ای
و اتفاق عاشقانه تری که نمی داند
روی خواب های کدام تخت می اندازی
این روزها بنان
عجیب روی صورت پدر گریه می کند
و انگشت های من ناتوانتر از آنند
که به تکه پاره ی عکس هایتان
وصله های عاشقانه بچسبانندℳ
لیلا کردبچه

رعدوبرق

من از رعد و برق نمی ترسم

اما میان بازوان تو امنیتی هست

که ترس را زیبا می کندℳ

لیلا کردبچه
*رعد و برق*

جاده‌ای بودم باریک، به اندازۀ یک‌نفر

جاده‌ای بودم
باریک، به اندازۀ یک‌نفر
و طولانی و یک‌طرفه
آن‌قدرکه باید عصازنان 
به روزهای پیری و کوری‌ام می‌رسیدی
چگونه برگشتی؟
به روزهای پیش از بوسیده‌شدن
چگونه برگشتی؟


 لیلا کردبچه

دوستت دارم

دوستت دارم
و چقدر...
گفتنِ حرف‌هاے ساده سخت است...

"لیلا_کردبچه"

می خواهی دلتنگت نباشم

می خواهی
دلتنگت نباشم
انگار که بخواهی،
شیروانی‌هایِ "رشت" خیس نباشند.
انگار که بخواهی
زمستان‌هایِ "الموت" سرد
انگار که بخواهی
پاییزهای روستای چنار "کاشان" زرد.

دنیا اما کاری به خواستنِ هیچکس ندارد.
من هم سالهاست
می خواهم کنارم باشی.

"لیلا کردبچه"

این شعر را همین حالا بخوان

این شعر را همین حالا بخوان
وگرنه بعدها باورت نمی شود
هنگام سرودنش چگونه دیوانه وار عاشقت بودم
همین حالا بخوان
این شعر را که ساختار محکمی ندارد
و مثل شانه های تو هربار گریه می کنم می لرزد
هربار گریه می کنم
و پیراهن هیچ فصلی خیس تر از بهاری نخواهد بود
که عاشقت شدم.
                                          لیلا کردبچه