دستم بگیر و بیا بامن به فسانه ها برویم

دستم بگیر و بیا بامن به فسانه ها برویم
من عاشق تو هستم و به بهانه ها برویم
رودی که می‌رود به سوی اطلس عاشقی
رودی شویم و بیا بکوی جوانه ها برویم
سازی بنواز که در آن محبت جهان باشد
با آهنگ دستان تو هم به ترانه ها برویم
من در خلع زمان تهی گشته ام تو بدان
با تو که هستم کمی به رسانه ها برویم
از لابه لای تاریخ آهسته میروم با نامت

بیابنشین کنار من که به خامه ها برویم
ازجعفری خواستیم که سپیده هم برسد
فرشته ای بشودبه سوی کرانه ها برویم

علی جعفری

سخن از عشق بگویید دلا به آسان برقصید

سخن از عشق بگویید دلا به آسان برقصید
به من از عشق بگویید دلا به آبان  برقصید

فلک از گردش این دوران هم به عشق بگو
سپیده را هم خبر کنید و به باران بر قصید

نوید است آنچه را که نوشتیم حکایت  دل
سعید است قامت عشق به خاقان برقصید

پریده ام ازا فقی که باهل زمین هم برسم
کلیدعشق راهم بدهم که به عریان برقصید

نرسیده ام به آرزوی که در خیال خامم  بود
چنان از شیر بریدند که به عصیان  برقصید

هنوز درعالم خاک هستم و سپیده  نرفته ام
برآن جریده نوشته ایم که به عرفان برقصید

رسیده ای به عشقی که جعفری به کائنات دل
گذر مکن به آن شهری که به سلطان  برقصید


علی جعفری

سخت است دل کندن و جان کندن از نگار خود

سخت است دل کندن و جان کندن از نگار خود
درد است پرداختن به غیر کس و بی قرار خود

سخت است مریض باشی و حالت به کس نگی
آنجاست که روز میشارم و ببینم آن سوار خود

سخت است ترک جان کردن و چشمی به راه یار
مجنونی که رفته به صحرا و لیلیست جوار خود

سخت است تار باشی و گیتار دلت هم بشکنند
خواهی چگونه دید با آن همه سیم و تار خود

سخت است سپیده از یاد بردن لحظه ها عشق
فرهاد نبوده ای و ندیده ای کوه را هم مزار خود

سخت است بوییدن گلی را که در غنچه هست
یادی کنم از باز شدن شکوفه های بیشمار خود

سخت است فراموش کنی که جعفریت کجاست
خواندی اشعار او رادانستی که شدغمگسار خود


علی جعفری

زلف گیسوی تو درحلقه گیتار خوش است

زلف گیسوی تو درحلقه گیتار خوش است
چهره خوب تو درلحظه دیدار خوش است
تار گیسوی تو درعشق عجین است بخوان
کن عیان زلف گلت رویت هشیارخوشست

آنقدر سخت مکن دین خودت را به ثمر
شانه بردار و بیا گردش هربار خوش است
هر چه گفتند تو بدان امر عبث می باشد
عاشقی باش و بیا ظرف نمودار خوشست

هرچه خواندم زحدیثی همه در مغلطه بود
امر قرآن در اینست که پدیدار خوش است
جعفری درد حجاب است خرافات و بخوان
پوشش هرصنمی درصف پندارخوش است

علی جعفری

گفتم مرو بمان باز هم نوید جانت بشوم

گفتم مرو  بمان باز هم نوید جانت بشوم
دردت را بگیرم وخودم فدای نامت بشوم
گفتم که مرو قصه فرسودگی مرا تو ببین
لحظه ای هم بمان که صدای فامت بشوم
گفتم که مروعطر تورا بجان و دل زده ام
ازتو پرسیدم که بمان رفیق جامت بشوم
گفتم که مرو قلبم نثارتو شد که ندانستی
من غریبم نخواستی صفای شامت بشوم
گفتم که مروسپیده سخت است این قرار
بروز مردنم چگونه چشم  انتظارت بشوم
گفتم که مرو توبمان رفیق این راهم باش
راهی که هرگز خطر ندارد  غلامت  بشوم
گفتم که مرو صادقی هستم ز محرم راز
رازی هستم که منهم برادرجوانت بشوم
گفتم که مروجعفری هم چو مولوی گشته
شمسم برفتی وگریه های پردوامت بشوم


علی جعفری

اگر تو بخواهی تو را هم به خواب خواهم دید

اگر تو بخواهی تو را هم به خواب خواهم دید
بشور عاشقی بیا تورا هم به  ناب خواهم  دید
ببوسم ازکف پایت سزاست که مجنون هستم
نترس تو  زجرم مده منم به شاب خواهم دید
اگر تو نیایی سوختنم  سزاست به آتش عشق
ببین گناه نکرده‌ ام بسوزان به باب خواهم دید
صدای عشق است سپیده چو بشنوی باقیست
بدشت لاله ها روم تو راهم به تاب خواهم دید
بدانکه سوختنم خطا نیست گرم به سازش تو
بخواب نرفته بیا  تو راهم به جاب خواهم دید
صدای سپیده کرده ام بیا به سوی عالم  عشق
بیاد جعفری ببین تو را هم به فاب خواهم دید

علی جعفری

هیچ دردی بد تر ازآن نیست آشنا تورا به خاک کند

هیچ دردی بد تر ازآن نیست آشنا تورا به خاک کند
حتی به هیچ پشیزی نداند و تو را هم به لاک کند
آمد به خاک کرد و مرا رفت چو شبنم  به روی گل
پروانه ای به گریه شدش که گل را هم به ناک کند
سوگند خورده بودم که جان و دل هم برای اوست
او رفت و  سوگند  خورده ها  را هم  به  چاک  کند
فرهاد اسیر کوه شد و مجنون هم  به  سیر  دشت
لیلا  قسم خورده است که مجنون را به خاک کند
من درد عشق  کشیده ام  سپیده بخوان رواست
عاشق همیشه پاک است که معشوق  را ملاک کند
با جعفری حدیث عشق را نوشته اند با صفاست
در قعر چاه افتاده‌ است که با اسمت روناک کند

علی جعفری

وقتی تو را می بینمت غرق نگاهم میکنند

وقتی تو را می بینمت غرق نگاهم میکنند
آهسته پیکی میدهند غرق شرابم میکنند
دریای طوفان میشوم در ساحل اندیشه ها
هر دم به آغوشم کشی بار گناهم میکنند
آهسته گر بوسم تو را نقل کلامت میشوم
پیوسته گر بوسم تو را مردم نگاهم میکنند
دردی فروان دیده ام شبهای باران دیده ام
دیوانه رویت شدم در قیل و قالم میکنند
در بازی شطرنجم و اسب نگون بال توام
رخ میکشی برروی من فکرو خیالم میکنند
آخر پشیمان میشوی از دوری دیدار عشق
من عاشقت هستم بیاشرح وصالم میکنند
ای تورک زیبا روی من آخر بنامت میشوم
صد سال دیگر زنده ام باتو نکاحم میکنند
مجنون صحرامیشوم آهسته پیدا میشوم
میمیرم از درد فراق از غصه خالم میکنند
ایجعفری از گل بگوخوابیده در کنج دلت
زیبا تصور میکنی هر لحظه لالم میکنند


علی جعفری

ماهم چه شد بگو که وارد هلال شد

ماهم چه شد بگو که وارد هلال شد
دستور رسیده که سپیده به قال شد
در وادی عشق هستم و فرمان رسید
یاری که برفته است و وارد حال شد
رنجی کشیده است و ازحالش با خبر
زجری کشیده ام که وارد سال شد
ایکاش دوباره ببینمش جان میدهم
پیوند قلب او شوم و جانم بحال شد
من باز کرده ام آغوش جان از اوست
او درمن هست و من در او نوال شد
روحش برای من است و جسمش دگر
با روح او زندگی کنم و مارا خصال شد
مجنون که می‌نوشت روی دشت ریگ

آن نامه چیست که عشقش زوال شد
من هم شدم چو مجنون از این دیار
ای یار من کجایی جعفری بچال شد

علی جعفری

بهتر است نام خودم را به کسی ننویسم

بهتر است نام خودم را به کسی ننویسم
بوسه از صورت و از غنچه  لبی  ننویسم
بهتراست خاک شوم دل ندهم بهر کسی
در فراق از عطش خسته  شبی ننویسم
بهتر است مور شوم و راه سلیمان  گیرم
لشگر از حور و ملک بر  هوسی  ننویسم
بهتر است  لال شوم  زخم  زبان ام نزنند
ساده باشم تو بدان شرح نسی ننویسم
جای من در برهوت است و بیابان و عدم
در کویر از خس و  خاشاک بسی ننویسم
بهتر است پر بزنم همچو عقاب از سر بام
چون روم بر سر قاف از جرسی ننویسم
بهتر است خوار شوم  در حرم کوی نگار
جز خدا بهر  کس از  هر نفسی ننویسم
جعفری توبه نکن  در ره عشق از همزات
بهتراست ماه شوم وازماه کسی ننویسم


علی جعفری