هر روز
تمدید می شود
تاریخ چشم به راهی ام
فرشته سنگیان
شاعران عمری مظانِ اتهامند از زبان
راوی دردند و در تهدید افکار و گمان
غنچه در آغوش خون باشد به تقصیرِ تبر
بی تفاوت در گذر باشند و غرق امتنان
در هوای چشم و ابرو ،شعر خام و بی خطر
می سرایند و زبان را بسته بر جبر عیان
شعر مستانه به بستان بی پشیزی دغدغه
بر زبان دارند و تشویش ِسر سبزند و جان
مشق غیرت را به شب، آغوش گرم انزوا
می نویسند و به آتش برده از باب امان
شاعران وجدان بیدار جوامع نیستند
انگ بیداری شده کالای تزویرِ دکان
همقلم از تهمت بی التفاتی شاکی ام
بُرده حکم قاضیان ،، تیر کنایه در کمان
کیفرِ اهل قلم پنهان و پیدا رایج است
بی مبالاتی زده مشتی به فریاد ِ دهان
بوی خون از شعر شاعر برنخیزد مُحمل است
این بگویند و به دربندش ، فرار از ترس جان
پیله بر ناموس اندیشه به برهان عیب نیست
پرنیان پروانه می زاید به اذهان ِ نهان
لیک سربازانِ الفاظ و زبان بی سنگرند
دغدغه بر حفظ میراثند و فرهنگِ گران
درشب تاریک و نا امن و امان شایسته است
همقدم بودن به بحران در حریم کاروان
عادل پورنادعلی
تا دلم ازماجرای آنچه میدانی گرفت
بغض راه سینه را با هرچه آسانی گرفت
آسمان تاریک شد دراین حوالی ناگهان
چشمهای مضطرب را ابربارانی گرفت
من به باریدن شروع کردم ولی غافل که باز
اشک من حال تورا درلحظه وآنی گرفت
چون ورق برگشت واحوال تورا دیدم ببین
جای گریه حال من را این پریشانی گرفت
فارغ از یک غم شدم اما غمی دیگر رسید
بند بندم ناگهان موج پشیمانی گرفت
دردلت گویا عزیزم، گرچه کتمان میکنی
قلب تو از گریه ام دیدم که پنهانی گرفت
صبر من اندازه عشقی دارم نیست نیست
ناشکیبایی مرا مانند زندانی گرفت
مبتلا را عفو کن حالا که میبینی چطور
شرم سرتاپای این شیدای رودانی گرفت
علی امیرزاده
پشت گریههای داغ
لبخندی یخ
نگاهی مات
به افق خیره شده
و یک دنیا حرف...
مثل بغضهایی که
سالهاست
لابه لای سوت قطار
میان همهمهی مسافران
روی ریلهای ایستگاه
جا مانده...
مهدی بابایی راد
من به مهربانی ات، غریبه ، مثل کودکی دچارم
مثل خواب نرم ابری،،،،، روی لحظه ها سوارم
تو که؟ هستی و کجایی؟ که ندیده ام تو را سیر
می شود سر غمم را ،،،، روی شانه ات گذارم؟
خسته ام مثل پرنده، بعد از آسایش طوفان
آشیانه ای که پوکید ...و دگر هیچ ندارم
به من از نگاه انسان، بنگر نه اینکه شیطان
من زنی نجیب هستم، نکند کنی شکارم
به نگاه سبز عاشق، قسمت دهم که انگار
چون عقیق روی حلقه...ز گذشته ای فرارم
بنشین به پای حرفم، اگر اشتیاق داری
نکند نیایی از ره.....و گذاری بی،قرارم
قلب من مال تو باشد، قدر گوهر می شناسی؟
نکند بیایی از ره.....و بگویی ....این...نگارم
نکند تو هم فریبی مثل بازوان طوفان
نکند تو هم خیالی و گذاری ...در کنارم
من و این خیال دلتنگ، من و این نگاه یک رنگ
چه کنم که اعتمادی، به غریبه ها ندارم
چه کنم که نانجیبی، در لباس دوست دیدم
چه کنم که در دلم هست، که دگر دل نسپارم
نرجس نقابی
از تو
یک جفت کفش،
جای پایی در باغچه
و عطری عاشقانه
که هنوز بوی تو دارد.
از من
دلتنگی،
بیقراری
و داغ نبودنت
که دل را میسوزاند،
بجا مانده است.
کفشهایت را
در باغچهٔ نبودنت میکارم،
تا شاید بهار
گلی از آن بروید،
و من در سایهٔ آن،
به انتظارت بنشینم.
هر روز،
به یاد تو،
به آسمان نگاه میکنم
و انتظار میکشم
تا باد؛
عطر تو را به من بازگرداند.
گلی که از این عشق
در باغچهٔ خالی میروید
شاید نشانهای باشد
از آمدنت،
و من،
با دلی پر از امید،
در سایهاش،
به خوابهای شیرینات فکر می کنم.
محمدرضا امیرخانی
سَبُک سری تعریفی کرد ز روی احترام از عزیزی
بر بیسوادی و کم فهمی بایدت اشک ریزی
گفتا ز دوران حیات آن عزیز ، حکایتی ناچیز
ز گفتنش خشنودی هر دشمن پست و بی چیز
نَقل های بی سر وته ،ز بیسوادی ، به ظاهر دوست
خلایق هم ندانسته در پی گفتاری ز حکایت اوست
گر خواهی خویش دوست گیری و عالم بر مردم
نَشاید مطلبی گویی خُرد، تا شوی نادِم و سردرگُم
هم آبروی خود بری و هم دشمنش شاد کنی
هم نفهمیت ثابت و ذهن حاضران بر باد کنی
گر توانمندی ز علم سرشارش مطلبی تفسیر کن
ز صبر و شجاعتش روایتی و دشمنانش تحقیر کن
راویان بر حق کُتب نوشتند و خواندندو رنج بردند
بشاید نسل آتی آگه شوند زین مصیبتها که بردند
نیز زحمتی کش و رنجی ببر ز روایتهای موجود
بدان دشمنان خواب نیستندو زتنبلی تو بردند سود
حکایتها و روایتهای دروغین سر به فلک میزند
گر عقلی بکار بندی ،تعقلی والا از تو سر میزند
گر قرار بود ناکثین و قاسطین و مارقین باشند
بیان هر علم و حکایت و روایت ، کاذبین باشند
وظیفه من وتوست نسبت به دین و حقایقِ روزگار
تحقیقی جامع و نَقلی مفتخر،دور ز سلایقِ ماندگار
محمد هادی آبیوَر
چشمان من پر میشود وقتی کنارم نیستی
در انتظار بارشم باید ببارم نیستی
یک بغض کهنه در من است ای کاش وا میشد ولی
این روزها پژمرده ام اما بهارم نیستی
ثریا امانیان