گر نخواهی دل عزیزت بشود زور که نیست
دل تو با دل من نیست دلم کور که نیست
بی صدا فریاد کن من گوش دارم در دلت
گر نمیخواهی بگو قلب تو مجبور که نیست
دوش دیدم که به خوابم غزلی میخواندی
باز میگویم نمیخواهی دلت دور که نیست
بی تو من در این قفس محبوس در حصر تنم
باز دل در انتظار اما دلت جور که نیست
باز میبینم تو را با او ولی از من نترس
من برایت شاد شادم، چشم دل شور که نیست
من دعایت میکنم با اشک میگویم خدا
رحم کن بر قلب او، دل خالی از نور که نیست
من تمام شب کنارت در خیالاتی گمم
مینشینم تا بیایی در دلم سور که نیست
با خودم هر دم بگویم بی تو او تنها خوش است
با دلم گویم نیاید، دل که در گور که نیست
رقیه نصیری
اندازه ی یک عمر شبی پاییزم
درگیر تو هر شب قدحی لبریزم
آن شب که هوایت به دلم پر میزد
چون تب شده ام نیمه شبش سرریزم
با یاد تو یک ،شب، غزلی می گفتم
جامم ز غزل پر شدو غم می ریزم
تنها شده ام غمکده ای می سازم
یعقوب شوم دل به غمت آمیزم
دیوانه شدم گر که بمیرد یادت
این خنجر بشکسته به شب آویزم
خدیجه سعیدی
قرن ها بود که به هیچ چیز اعتقاد نداشتم
تا اینکه آن روز چشمانت را دیدم و تمام ایمانم دوباره زنده شد.
شاهین افتخاری عمله
ای یار سفر کرده دلم در تب و تاب است
هر لحظه ز هجرت دل من بیتاب است
چون ماه شب تار ز چشمم تو نهانی
در یاد تو هر لحظه دلم غرق فغان است
ای روشنی دیده، ز تو دوری نتوانم
در حسرت دیدار تو این دل نگران است
آیینهی بخت من از دوری تو تیره
در حسرت آن لحظه که چشمت نگران است
تو را جویم، تو را خواهم، دل از تو نمیگیرد
به شوق تو این دل همه شب در هیجان است
همچون شبنمی افتاده به خاکم ز غم تو
که بی بال و پر در طلب خورشید جان است
تو را جویم، تو را خواهم، بیا بنشین کنارم
که بیتو دل من در همه دم بینهایت تنهاست
علی سان
آخر این قلب و این درد کُشَد مارا
این عشق بی سر و سامان کُشَد مارا
درد این تنهایی هم کم نیست
اما غم دوریت آخر کُشد مارا
مثل این که کم بودم برایت
آخر این ناکافی بودن ها کُشَد مارا
من دلم میخواست که در کنارت شب را صبح کنم
بی تو این شب تا صبح کُشَد مارا
غم از من و تو در کنار هم میترسید
حالا بی تو این غم می کُشَد مارا
زندگی زیبایی مارا در کنار هم تحمل نکرد
حالا همین زندگی در نبود تو کُشَد مارا
مهم نیست بی من خوشحال باشی
در غیابت فقط غمگینی ات کُشَد مارا
فاطمه صفری
برج میلاد تو آغازگر قرن جدید است
دل من آهنربا و دل تو سنگ حدید است
راه بندان شده در تک تک رگهای تنم
برج میلاد تو برج بارش برف شدید است
جدی شد و سردی شد و آمدی تو از راه
برج میلاد تو برج آمدنهای سعید است
هر دودستت را تو دائم سوی او داری بلند
برج میلاد تو مرتفع ترین برج صعید است
در عقل نگنجد وصف حال و روز من
برج میلاد تو برج حال و احوال بعید است
قرنی آخر میشود گر تو نیایی در نظر
برج میلاد تو آغازگر قرن جدید است
یونس یارعلی
اگر که مهر دل من برفته بر دل او
هزار شکر باید چو قلبش از سنگ است
مرا چکار باشد که او چه رخ دارد؟
همین مرا بس باشد که او بر آونگ است
تورا که من بینم و روی می نهی بر ما؟
بیا تو حضرت دوست،بیا که دل تنگ است
به راستی که نباشد روا ندیدن تو
بیا که دوری تو همچو لکه ای تنگ است
کدام ساعت باشد زمان دیدن یار؟
بدان که راه قدومت مسیر آهنگ است
تمام گل هایم را سپرده در ره باد
لاله به نزد تو رنگین به من چه بی رنگ است
زنم دلم دریا و در این زمانه سخت
بگویمت که برایت محب به دل جنگ است
محمد حسام باباگلی
انگشتانم را دادم ورز ، دادم تمرین
دلم را هوری کشیدم پایین
از پشت همین سنگ سیاه ،دل دادم به بازار شام
کسی هست آن سوی دیوار
دوست یا که مشاور
می دهد سرخطهای جمله سازی ، یا لی لی نوشتن ها را یاد
بازار کن بودم یا که کنعان نمی دانم
دلباخته ای کنار چند جعبه سیب ریواس می زد بر پای
که سارایم برد آب
دیر وفت است و پای بازگشت نیست
دیر وقت است که اجاق این رود گشته کور
آه سپیدش گشته خشک و خالی
کدخدای سیمین ده ما گشته پوچ
الهه آب را داده سوغات ناخدا
پایاپای نکرده ، داده دست به دست این و آن
چشمان ناز مادر آب را داده به ناخدا
گرفته دختری چموش و مست شاید هم سیمین
کرده رام مردم ده را ، با فتوای شورا
مردم ده را کرده رام و خام
با حرف های برگردان روی کاغذ شورا
روی تن پوش زیبا ریواس
داده ، کشیدن چند خط کج و ماوج راه
کدخدای سیمین ده ما
می دهد سکه سیمین ، نه تاب این دارد و نه جان آن
مردم هم یکسره گشته اند خام
روز و شبی نیست برایشان نای آواز
پرواز کبک و هزار نیست چشم منظر این بوم
این مردم شهر اند ، مست به باده کدخدای سیمین ده ما
ما نیز بدتر از کدخدای سیمین ده خود هستیم زود باور
باورهایمان به همین کوچکی
باورهای آن مرد شیرین عقل
که می زند روی پای ، می کشد هوار سارایم را آب برد
اجاق این رود خیلی هست کور
آه چشمان زیبای این کوه گشته خشک
مادر آبها گشته عروس آن نا خدا
حسین اصغرزاده سنگ سپید