ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
گر نخواهی دل عزیزت بشود زور که نیست
دل تو با دل من نیست دلم کور که نیست
بی صدا فریاد کن من گوش دارم در دلت
گر نمیخواهی بگو قلب تو مجبور که نیست
دوش دیدم که به خوابم غزلی میخواندی
باز میگویم نمیخواهی دلت دور که نیست
بی تو من در این قفس محبوس در حصر تنم
باز دل در انتظار اما دلت جور که نیست
باز میبینم تو را با او ولی از من نترس
من برایت شاد شادم، چشم دل شور که نیست
من دعایت میکنم با اشک میگویم خدا
رحم کن بر قلب او، دل خالی از نور که نیست
من تمام شب کنارت در خیالاتی گمم
مینشینم تا بیایی در دلم سور که نیست
با خودم هر دم بگویم بی تو او تنها خوش است
با دلم گویم نیاید، دل که در گور که نیست
رقیه نصیری
هر نگاهت زین قفس من را رهایم میکند
آن صدای آشنایت بی هوایم میکند
هر گه از حالت بگویی من به گوشم سر به پا
آن نوای مهربانت بی توانم میکند
این دل شوریده را در خود رهایش میکنی
آن نگاه بی صدایت بی نوایم میکند
میشناسم من تو را با من بمان از جان خویش
گر نباشی گریه هایم بی صدایم میکند
چشم هایم سو ندارد از نبودت بی کسم
باز این ناراحتی ها بی قرارم میکند
از تمام بودنت من هیچ دارم پس بگو
این همه دوری ز چشمت بی امانم میکند
چشم هایم را بدوزم در سیاه چال دو چشم
این نبودن های چشمت بی سرایم میکند
نیست در قلب من خسته کسی جز عشق تو
دور بودن ها و دلتنگی خرابم میکند
پیش تر از چشم هایم گفته بودی بی حساب
آن همه تعریف و تمجیدت تباهم میکند
من هزارن بار میپرسم ز خود از عشق تو
آن نوا و عیش و عشرت بی حسابم میکند
من که در دنیای تو هیچ و تو چون دنیای من
یک نگاهی کن ببین عشقت حرامم میکند
من نبینم جز تو و در بودنت سوزم هزار
این جدایی ها مرا دردی گرانم میکند
رقیه نصیری
گفته ای با عشق پیدایت کنم
گر تو را دیدم چو لیلایت کنم
هر دعایی من کنم آمین تویی
گفته ای با عشق شیدایت کنم
میشود هر آن پرستیدت تو را
خواستی از دل که من رامت کنم
شیشه عمر دلم چشمان توست
قول دادم من تماشایت کنم
بی توانم از ندیدن های عشق
قول میدادی که حاشایت کنم
باز در خواب دلم دیدم تو را
گفته ای نرگس به دریایت کنم
در دلم غوغاست هر گه بینمت
گر بخواهی غرق رویایت کنم
میتوانی با نفس جانم دهی
نرگس دل محو دریایت کنم
گفت قلبم میروی دل گفت خیر
حال رفتی قلب همراهت کنم
گر بخواهی من که جانم میدهم
قول دادی چشم در راهت کنم
چشم دوزم من به در گوشم به دل
تا که چشمم سرمه پایت کنم
بینوا قلبم که زندانی به توست
خواب را من محو رویایت کنم
جان دل قربان یک دم بودنت
جان به عشقت نذر محرابت کنم
هر نمازم را دعایت کرده دل
من نمیخواهم تو را آهت کنم
رقیه نصیری
من که میمانم کنارت عالمی دیوانه کن
از برایت مینویسم ساختم ویرانه کن
ماه بودی من نگاهم جز تو در بند که بود؟
من نمیسازم برایت ساختن را خانه کن
من بمانم یا نمانم هیچ فرقی میکند؟
ماه را گر میکشی بر زیر دل پروانه کن
من به عشقت گشته ام مجنون لیلایم مباش
عشق را گر میدهی پاسخ دلت بیگانه کن
هیچ از پاسخ هراسی نیست ویرانش مکن
عشق را بر دل نشانش کن دلت را خانه کن
عاشقت بودم نمیدانی تو ایا هیچ را
هیچ را حک کن دلت با هر کسی بیگانه کن
من حصاری میکشم دورت که اشوبم کنی
عالمی را نیست فرقی قلب را بی خانه کن
هان دلا عشقت ببین تا قبلگاه خویش را
هیچ غم عالم ندارد درد را دیوانه کن
شمع عشقت را مکن خاموش دردی بود راه
عالم دل را رها کن عشق را کاشانه کن
رقیه نصیری
من نهانی دوستت دارم نهان من تویی
گر بیاید اشتباهی اشتباه من تویی
همچو مرغی گشته ام بی سر به جان
تو مرا کشتی ولی هر جهان من تویی
خداوندا نگاهم کن نگاهت لازم است
تو جهان و تو نهان و آشکار من تویی
گوی چشم سر من کور زلیخا گشته است
هر شبم را برده و گریه جان من تویی
رخ نمایی جان من حلقه آتش میشود
آتش جان میزنم آتش به جان من تویی
فکر کن لیلای من عاشق کجاست؟
سوخته در حلقه زنار و نار من تویی
هیچ در مرگم نپرسیدی ز هجر مرگ من
هجر و وصل مرده دل در آسمان من تویی
رقیه نصیری