سوگند بر همان که بجز او پناه نیست
در سجده ریای تو غیر از گناه نیست
بیهوده ای رفیق به دنبال سوزنی
ما گشته ایم، داخل انبار کاه نیست
گاهی کسی که مدعی عشق بر خداست
خود معتقد به اسم پس از لا اله نیست
دنبال برکه ها نروید ای منجمان
تصویر روی آب خود روی ماه نیست
دین پایدار نیست درون دل پلید
چون شوره زار بستر عمر گیاه نیست
برگرد و توبه کن، که تو را نامه عمل
شاید خلاف رَدِ جبینت سیاه نیست
ظالم ، بدان میان من و عرش هیچ چیز
نزدیک مثل غربت مظلوم آه نیست
امین گازرانی فراهانی
هیچ تغییری نکردم شعر میخوانم هنوز
من همان سازنده اشعار بیجانم هنوز
بی رمق، بی جان و خسته، درد هایم بی شمار
از ریاضت ها، خرابی ها، گریزانم هنوز
مهدی مزرعه
آرام و بی صدا جلو میرویم
نگاهی عاشقانه
پشت سرمان
اما
سرشار از حسرت
عشقمان
مانند قلبی که ایستاده
در یک زمان گرفتار شده
توان پیشرفت ندارد
عمرمان مثل باد پیش میرود
آرام آرام
به خط پایان می رسیم
خط پایانی که عاقبتش
خاک سرد است
عشق ما
در دوران جوانی
درجا زده است
مانند کسی که
رفوزه شده
هنوز در آن دوران
ولی
بی هیچ احساس دلتنگی
هر کدام
مسیر خود رفته ایم
بی آنکه کنار هم باشیم
مسئله این است
ما پیر شدیم
ولی
عشقمان
جوان دفن است
سعید علیزاده
کمال و بال خیالم گرفت شوق پریدن
مثال کودک شش ماهه با وصال دویدن
زمان گذشت و خیالم مرا به سمت تو اورد
همان زمان که ترنم گرفت عطر وزیدن
مرا به یاد تو انداخت ای کمال جهان
به یاد خنده عیسی مثال و روح دمیدن
به یاد چشم سیاهت که دل ز جانم برد
و طعم ترش لبانت به وقت بوسیدن
مرا که غرق خیالت شدم دمی دریاب
چه دیدنیست حال کویری به وقت باریدن
بیا ببین که خیالت گرفته روز و شبم را
نگاه توست شوق خیال و طریق خوابیدن
ابوالفضل دلقندی
قلم می نویسد چه ها می سرایم
چه شوری چه عشقی نوا می سرایم
به رخسار و رویم کشیدم حصاری
که آن چشم خیره نبیند نگاری
چو آهو صفت در کمین شکاری ؛
هواست نباشد گرفتار و زاری
بپوشان ز نامحرمان هر چه داری؛
که باشد سلامت دلت غرق شادی ....
نازنین زینب حق نظر
در غمانگیز ترین لحظه افتادن من،
دست پر مهر تو از عرش مرا میگیرد...
نجوا خلفیان
جانم ز تبار عاشقان است و زبانم پارسیست
افتخارم عشق و در گفتار و جانم پارسیست
سایهبان مهر تو، ای میهن شیرین من
گرمی آغوش تو از آسمانم پارسیست
در دل تاریخ، از حافظ نشان دارد زبان
هر غزل بر صفحهی دل، ترجمانم پارسیست
ریشههایم در تو ای خاک کهن پابرجاست
هم وجودم، هم وجود آینده گانم پارسیست
در غم و شادی، به هر فصل از حیات و روزگار
نغمهام پیوند با فرهنگ و شأنم پارسیست
با طنین دلنشین شعر سعدی و نظامی
هر کجا رفتم، شکوه داستانم پارسیست
برگ برگ دفتر تاریخ ما زرین ز مهر
هم حماسه، هم غزل، هم نکتهدانم پارسیست
گرچه طوفانها به پا شد در گذرگاه زمان
ماندهام پابرجا که جان و استخوانم پارسیست
امیر عباس دستلان
چشمان تو دریاست که موجی همه دارد
هر لحظه نگاهش به دلم حادثه دارد
این شهر پر از نغمه و این باغ دلانگیز
چون دفتر شعری است که صد خاطره دارد
چشمان تو آیینهٔ جان، معدن نور است
در عمق نگاهت، دل من مأمنه دارد
این سفرهٔ رنگین که تو گسترده به جانم
آمیخته با عشق و غم و حوصله دارد
این باغ پر از نرگس و این دشت پر از گل
هر گوشهٔ آن، قصهٔ یک خاطره دارد
ای گوهر نایاب، تو در قلب جهانی
هر عاشق دلسوخته، طلب حوصله دارد
از درگه دل، باز مگردان من عاشق
هر اشک ز چشمان من، افسانه دارد
من آمدهام با دل پرشور و تمنّا
هرکس به تو نزدیک شود، آینه دارد
ابوالفضل افروز آتش