اونیکه دوستش داری
اون تورو دوست نداره
اونیکه دوستت داره
دخلتو درمیاره
دوستِ واقعی خداست
تو خدارو داشته باش
اونه که عاشقته
اونه که دوستت داره
مهین بزرگپور سوادجانی
هر بار که میآیی، عطر تو همان قبلیست
این حجم وفا بر عهد، در تو، دگران را نیست
لبخند ملیح بر لب، امضای خدا بر توست
نقاش اگر او شد، باید فتبارک گفت
سعید دهباشیان
ایران، تو تارو پودم
ایران ،شعر وجودم
ایران ،زمین پاکم
ایران، تو هستی خاکم
ایران، چشم و چراغم
ایران، مردم پاکم
ایران، شعر و سرودم
ایران، مهر و درودم
ایران، هستی و جانم
ایران ،بی تو نمانم
ایران، بوسه به خاکت
به سرزمین و مردم پاکت
فرح توانا مهربانی
من از جنگ نمی ترسم ...
من زاده ی جنگم
من تنم گر گرفته به ( صدای) دیوار های صوتی است
که بارها و بارها رویاهای کودکانه ام را شکستند
چهل و اندی سال است ...
آلارم من هنوز،آژیرهای قرمزیست
که دلهره های خواهرانم به آن آویزان است
در بطن پناهگاه های مخوف
دستان من هزار بارلمس کرد
تن لخت پوکه های ضد هوایی را
در یک نزاع نابرابر ...
من ...
بلوغ وارونه ی، ده های پنجاه و شصت هستم
که تنها شعفشان از جنگ تعطیلی مدارس بود
ترس در من جریان دارد
نه از جنگ ، از نبود عزیزانم
من گسلی موازی هستم تن زمین را
به یک پس لرزه بند است پیکر من ...
من از جنگ نمی ترسم ...
من زاده ی جنگم
اما؟ ...
دوستی خدا و راکت ها را باور ندارم
در نقاشی های کودکانه راژین
و عروسک بازی های دلوین
من با صدای شلیک هر تیر
یکبار در قلب نگران مادرم تدفین میشوم
و خواهرانم مویه کنان
در جسنجوی سرم بوته های دستم را کنار می زنند
غافل که من ...
به دنبال آخرین موشک کاغذیم
اخبار ویرانه گی ها را هر شب در قاب مضطرب تلویزیون
با مدادهایم رنگی میکنم
من از جنگ نمی ترسم ...
من زاده ی جنگم
ولی دلم میگیرد از
خاموشی یکباره چراغ ها...
سکوت هزار ها ...
جیغ های قرمز دختران شهر ...
مادران پا برهنه...
پدران بی عمامه و سر بند ...
و دلم تنگ می شود
برای جرعه دلخوشی هایی
که جا می ماند در آخرین میزهای شام دور هم ...
من از جنگ نمی ترسم ...
اما...
لعنت به این مردن تدریجی در خیال جنگ ...
راژین اسم پسرم و دلوین اسم دختر خواهرم است
اقبال طاهری
گرچه دیدار من و تو رفته تا روز قیامت
سوزم از هجران رویت تا ابد تا بینهایت
در سحرگاه بهاران سنبل و شب بو به نجوا
ای گل سرخ شقایق پرسم از تو من حکایت
هر پرستویی بیاید در بهاران سوی خانه
تو بیا تا گل بریزم من، گل مریم به پایت
دور قاب زندگی را میکشم یک خط آبی
تا شوم پروانه تو، جان دهم میرم برایت
ای تو شمع روشن من روشنی بخش سرایم
سوختم پروانه آسا از غمت من از برایت
روزگارت کرده خاموش گشته روزم همچو شبها
ای گل عشق و سخاوت من کنم از تو شکایت
فروغ قاسمی
خوشا آن دم که خورشید از نهان بر ما کند رویی
رسد از آن پریشان موی بر ما تار گیسویی
علی کسرائی
تو جانی ، تو جانانی، توماهی
چه ،چشم های قشنگ و ،زلف سیاهی
چه ،موهای فری داری عزیزم ،
نگاه ،دلنشین و بی گناهی،
چه عطری داره موهات ، ای عزیزم
چه لبخند ،قشنگ همچو ماهی،
چه خال، چشم زیبایی تو داری
،تو حوری، تو پری، نه تو ماهی،
تو کوه نور هستی در سیاهی ،
ای زیباترین هدیه الهی،
تو آرزو هر تک نگاهی،
فرح توانا مهربانی
شاعرم
افسوس درخیال من اکنون،
خورشید مرده است
و این سیاهی شبها شق ورق،
چون لشکری پلید،
از روی فرش قرمز اشعار
راه می روند و مدام،
برگورتکه های شادی ما
برزخم های خاموش زیرخاک
لبخند می زنند وتکرار می کنند،
خورشید مرده است .
خورشید مرده است.
و این طرف
هنوزشب است ومن ،
شعرمی گویم
خورشید رسالتش را به چه کسی سپرده است
ناظر توحیدی ثمرین