نرمست و نکو و ناز و موزون
اندیشۀ بی نوای محزون
اشک است مطاع او، تو دریاب
گر کس نخرد بگیرد افزون
آرش مسرور
وقتی می آیی
سرم بر رطوبت سینه ات
ریشه میبندد
سینه ات در سیل سرخ سرم ته نشین میگردد
آرام
آرام
به خواب میروم که فردا شاید
صیقل قطره ای
از چشمان تو
بر پیشانی من
بر شیار آیینه هشیار شود
یا تازیانه بازوان تو
بر صورت من
مرتضی عباسی
مست شوم مست شوم ز بوی گیسوی تو
رها شوم رها شوم ز بند گیسوی تو
دور شوم دور شوم ز روزهای بی عبور
سر بنهم سر بنهم به آستان کوی تو
دل بدهم دل بدهم به بانگ پر ز عشق تو
قدم نهم استوار در آرمان یاد تو
من چه کنم من چه کنم بدون تو
چگونه من به سر کنم فراغ و دوری تو
بیا ببین، بیا و دل بده به این دل حزین
فروغ چشمان کم سو و مانده بر راهم را
روشن کن همچو تلالو تابش خورشید.
سحر کرمی
آنکه روزی در کنارم
همچون گوهری با ارزش
دارای جانی و تنی بود
آنکه هر شب تا به سحر
در فکر و اندیشه ای نیک
برای من بود
قطره ای آب گشت و دریا شد
آنکه هر روز تا به شب
در میکده خوبان و اندیشمندان بود
آنکه نیک کردار و
خوش عمل در میان ما بود
قطره ای آب گشت و دریا شد
آنکه همچون پدری
هر زمان در کنار من و
با من بود
در راه راست و ادبش بی همتا
همانند نبیان زمانه
دارای علمی آسمانی و
دانش زمینی بود
قطره ای آب گشت و دریا شد
او که همانند خدای پدر
دارای رنگی زیبا بود
با لباسی از جنس
پریان نیک خداوند شد
او خود نمی دانست
ولی در شهر ما
ما بین جماعتی بیشمار
دارای نامی
نیک و ماندگار شد
او چه زود
قطره ای آب گشت و دریا شد
کار او خوبی بود و
دائما
در وصل دل ها پیش قدم
ولی افسوس که
قطره ای آب گشت و دریا شد
من اسی
قلب او را دیدم که
از زمین
و حتی از آسمان
هم بزرگ تر بود
او
درمیان باد و طوفانهای سهمناک زندگی
همچون نوح نبی بود
براستی که او
فرزند نیک خدا بود
در بخشش و بزرگ اندیشی
بی همتا بود
در هر کوی و برزنی
نام او
ورد زبان عام و خاص بود
افسوس که او
قطره ای آب گشت و دریا شد
دانش بیشمار او بر روی زمین
از جنس خدا بود
او به یادگار در دل عاشقانش
عشقی ماندگار را حک کرد
آری بخدا که
در نهان خانه قلبم دیدم
در رویا و در بیداری
که جایگاهش در بهشت برین خدا بود
جایش در قسمت انتهایی
در بخش اندرونی
در میان برگزیدگان نیک خدا بود
و من
تا که آمدم به او وصل گردم و
با او هم نشین گردم
بیکباره
قطره ای آب گشت و دریا شد
در رنگ خداوند حل شد و
دارای جانی دگر شد
او پیشقدم و نفر اولی بود
که رفت
و همانند پریان آسمانی
دارای نامی جاودانه شد
گر چه مرگ را در تن خود تجربه کرد
ولی در روح
دارای نامی ماندگار
در دفتر حیات آسمانی شد
او
قطره ای آب گشت و دریا شد
براستی که او در دل من و هر کس
تا به ابد ماندگار شد
این دلنوشته را
تقدیم می کنم
به تمام عاشقانی
که در راه فردوس منتظرانند
و به برادر عزیز تر از جانم
که اینک
قطره ای آب گشت و دریا شد
او ک در رنگ یکرنگ خداوند
حل شد و
جاودانه شد
اسماعیل شجاعیان
گرمی دستان تو بسی گرمتر از آتش بود
نرمی و لطافتش همچون گل نیلوفر بود
وقتی دست در دست تو داشتم، یارِ جان
گویی که عقل و هوشم ز جهان فارغ بود
علیرضا فلاح
محو در سر انگشتان عاطفه
که لبریزند
از پازل های عشق
پُر می شود
تکه های قلب
از رنگین کمان تنش
و آرام می کند
دستانِ معجزه
اندوه وجود را
پَر می کشد
در آغوش مِهر
و مُهر می شود
آیه مادر
در کتاب هستی
سپیده رسا
امانمان رابدهید که در زندگی ضرر کردم
عذابمان رابدهید که بر بندگی هدر کردم
جمال یار رابدیدم که من عاشقش گشتم
بچند بوسه ای ثوابم دهیدکه خطر کردم
وصال محرم و نامحرم را نمیداند عشق
بمحرمی که مال من بودو من خبر کردم
بزور دیگران هم به ازدواج تو تن دادند
من از حق و باطل دیگران هم ضررکردم
کنون که قهر کردی و مرا بعرصه بکش
به خنجری را که من هم به آن نظر کردم
به آغوش شوی خود هم چگونه میغلتی
من از عمر خود را هم به بیقوله در کردم
به عالمی نظرکرده بودم که گناهی نکنم
گناه مرا گرفتند وثواب خود را دمرکردم
به غره مشو که حق باکسانت بوده است
به باطنی نظر میکن که من هم هنر کردم
صفای جانی و بدانکه هنوزم بهشت منی
درآن بهشتی که قدم گذاشتی نظرکردم
برای جعفری هم بنویسکه عاشقت گشتم
غزل سروده های تو را هم من بسر کردم
علی جعفری
فرا رسد آن لحظه که دل از جهان برآیم
چون نورِ صبح صادق به عرشِ جان برآیم
در ساحتِ قدسِ او، رقصان شوم ز هستی
تا در فروغِ رویش ز خاکدان برآیم
چون نغمهای ز دلبر، پیچد به جانم آتش
در بزمِ لامکانش، سرمست و شاد پایم
غرقم به بحرِ عشقت، فارغ ز هر دو عالم
از خود گسستهام من، تا بر لقا رَوایم
بر باد اگر دهم جان، در کوی یار شاید
کز شعلهی وصالش، خاکسترم فزایم
دور از حریم هستی، در بارگاه وحدت
چون ذرهای ز انوار، در نورِ او بمانم
امین افواجی