وقتی می آیی

وقتی می آیی
سرم بر رطوبت سینه ات
ریشه میبندد
سینه ات در سیل سرخ سرم ته نشین میگردد
آرام
آرام
به خواب میروم که فردا شاید
صیقل قطره ای
از چشمان تو
بر پیشانی من
بر شیار آیینه هشیار شود
یا تازیانه بازوان تو
بر صورت من

مرتضی عباسی

بسیاری دود و یک آهنگ مکرر

بسیاری دود
و یک آهنگ مکرر
ودردی درسر
که آنرا با پارچه ای هم آغوش میکنم
رویایی دارم
که هر چه زودتر می خواهم آنرا با پیک های الکل قورت بدهم
کودکی دو ساله را درون خودم چال کرده ام
و برایش زار میزنم در خانه ای تکراری
من از کلمات خراشنده شاعر میشوم
گلدانی را از تمام دختران و پسران میکارم
و خوف ریزش گلبرگ هایش را در هم آغوشی ساقه های پیچک وارش فراموش میکنم
بوی سیب میدهم
بوی آدم
بوی حوا
واین زندگی چیزی نیست جز تقاصی که سهم من بوده است
من در پی غربت میروم
با یک آهنگ تکراری
و بسیاری دود و رویاهایی قورت داده


مرتضی عباسی