ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
فرا رسد آن لحظه که دل از جهان برآیم
چون نورِ صبح صادق به عرشِ جان برآیم
در ساحتِ قدسِ او، رقصان شوم ز هستی
تا در فروغِ رویش ز خاکدان برآیم
چون نغمهای ز دلبر، پیچد به جانم آتش
در بزمِ لامکانش، سرمست و شاد پایم
غرقم به بحرِ عشقت، فارغ ز هر دو عالم
از خود گسستهام من، تا بر لقا رَوایم
بر باد اگر دهم جان، در کوی یار شاید
کز شعلهی وصالش، خاکسترم فزایم
دور از حریم هستی، در بارگاه وحدت
چون ذرهای ز انوار، در نورِ او بمانم
امین افواجی
به حق صالح آمد، ز سوی خدا
که ای قومِ غافل، بپروا ز خطا
مگو با دل از غیر حق رازِ خویش
که این ره بود، رهنمای تو بیش
گفتا: بپرهیز از این راهِ کین
که شرک است و ظلمی است بیش از این
اگر هستم از حق رسول خدا
نشانی زِ حق خواستید؟ اینک، بیا
به صخره ناقه ای پدید آرم ز خاک
که باشد به صد حکمت از لطف پاک
دعایی بکرد و ز سنگین صخره
بجوشید شتری، از صنع بهره
بگفتا که این، ناقهٔ کبریاست
که بهر شما، لطفِ بیانتهاست
بنه آب یک روز از بهرِ شتر
دگر روز تو باش، ز لطفش ثمر
ولی قوم سرکش به کین و جفا
زدند ناقه را خنجر از راه خطا
به خشم خداوند صالح گشود
که آید عذابی به سختی فرود
سه روز گذشت و عذاب از فلک
فرو ریخت بر قوم، چون رعد و برق
زمین لرزهکرد و صداها بُرید
دیاری نماند و کسی هم ندید
پس ای دل بگیر این سخن را به گوش
که دنیا فریب است و خواب و خروش
به یکتای حق دل ببند و بکوش
که این ره به سوی یقین است و نوش
امین افواجی
ای پادشه مُلک دلم، ای نور ضُحی، شمسالدین
ای آینهٔ حُسن خدا، ای روحِ فِنا، شمسالدین
بینور رُخَت عالمِ دل، تار شود، سرد شود
ای مشعلِ جانسوز من، ای نورِ لُقا، شمسالدین
در هر نفسی نام تو آرام دهد این دل را
ای ساقی عشاق، ای مِهرِ بَقا، شمسالدین
عشقت به دلم چیره شد، چون نور به دل روشنی
ای برتر از اندیشهام، ای صبحِ دُعا، شمسالدین
چون ماه به شبهای غمم، نوری تو و راهی تو
ای روشنیِ صبحِ دل، ای لطفِ خدا، شمسالدین
هر ذره به عشق تو چو خورشید شود در نظرم
ای صاحبِ اسرارِ دل، ای جان به فدا، شمسالدین
امین افواجی